کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رساتیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رساتیق
/rasātiq/
معنی
= رستاق
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رساتیق
لغتنامه دهخدا
رساتیق . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رُسْتاق . (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). ج ِ رُسْتاق ، معرب و به معنی روستا. (از آنندراج ). دیه ها : مرد به شهر آمد و طواف می کرد و در رزادیق و رساتیق می گشت . (سندبادنامه ص 304).این بی اصل معری از لباس فضل پسر حمالی...
-
رساتیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ رُستاق] [قدیمی] rasātiq = رستاق
-
جستوجو در متن
-
زامجان
لغتنامه دهخدا
زامجان . (اِخ ) از رساتیق (روستاها).
-
انجیلکان
لغتنامه دهخدا
انجیلکان . [ ] (اِخ ) مزرعه ای در انار از رساتیق قم بوده است . (از تاریخ قم ص 137).
-
انجیله
لغتنامه دهخدا
انجیله . [ ] (اِخ ) جایی از رستاق وزواه از رساتیق قم بوده است . (از تاریخ قم 139).
-
خیمه
لغتنامه دهخدا
خیمه . [ خ َ م َ ] (اِخ ) رستاقی است از رساتیق طائف . (از معجم البلدان ).
-
کرکوی
لغتنامه دهخدا
کرکوی . [ ک َ ] (اِخ ) کرکویه . از رساتیق سیستان است . (تاریخ سیستان ). شهری است در شمال زرنج . (یشتها ج 2 ص 293).
-
زامحان
لغتنامه دهخدا
زامحان . (اِخ ) لغتی است در زامجان و از رساتیق سابور. رجوع به مختصر البلدان ابن فقیه ص 202 و زامجان شود.
-
راذانات
لغتنامه دهخدا
راذانات . (معرب ، اِ) رساتیق . (از اقرب الموارد). روستاها . (منتهی الارب ). معرب است . (تاج العروس ).
-
رسادیق
لغتنامه دهخدا
رسادیق . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رُسْداق . (ناظم الاطباء). رجوع به رسداق و رستاق و روستا و رساتیق شود.
-
برق رود
لغتنامه دهخدا
برق رود. [ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رساتیق قم است و آنرا برقه قم نیز گویند. گروهی از محدثان بدانجا منسوب و به برقی معروفند. رجوع به تاریخ قم ص 22 و ریحانةالادب شود.
-
جاست
لغتنامه دهخدا
جاست . (اِخ ) از رساتیق قم و شامل 12 دیه است . (از تاریخ قم ص 58). و رجوع به تاریخ قم ص 119 و 120 شود.
-
نیژو
لغتنامه دهخدا
نیژو. (اِ) به معنی عدس باشد. در بروجرد، نوژو : نخود و نیژو به همه ٔ رساتیق مثل و مانند زرع بوده است . (تاریخ قم ص 119). ضیعت های مال همدان گندم و جو و نیژو هشت درهم و دو دانگ . (تاریخ قم ص 121).
-
زاوهی
لغتنامه دهخدا
زاوهی . [ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن مثنی بن سعید از ائمه ٔ حدیث و منسوب به ولایت زاوه (از رساتیق نیشابور) است . وی از اسحاق حنظلی و علی بن حجر و جمعی از امامان علم حدیث روایت دارد. (از معجم البلدان ). و رجوع به زاوه شود.