کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رزوه
لغتنامه دهخدا
رزوه . [ رُزْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن . سکنه ٔ آن 2799 تن . آب آنجا از قنات و چشمه . محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و سیب زمینی . صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
رزوه
واژهنامه آزاد
(رِزوه) (به کسر ر) شیارهای روی یک میله را می گویند که معمولاً به وسیلۀ حدیده ایجاد می گردد و سپس مهرۀ مناسب می تواند بر آن میله بسته شود.
-
واژههای مشابه
-
رزوه شده(
دیکشنری فارسی به عربی
جرح
-
threaded implant, screw-type implant
کاشتینۀ رزوهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پیوند] کاشتینهای دروناستخوانی که در فک پیچ میشود
-
چِفت و رِزوه
فرهنگ گنجواژه
وسائل بستن درب.
-
واژههای همآوا
-
رزوح
لغتنامه دهخدا
رزوح . [ رُ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَزاح و رِزاح . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مصادر مزبور شود. افتادن از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ). مانده شدن شتر از نزاری . (تاج المصادر بیهقی ). سخت لاغر شدن ستور و بماندن . (م...
-
جستوجو در متن
-
cotter key, cotter, cotter pin
خار زبانهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] نوعی خار که در انتهای سوراخی که رزوۀ پیچ در آن وارد شده قرار میگیرد تا از شل شدن مهره در نتیجۀ ارتعاش جلوگیری کند
-
died
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فوت کرد، مردن، تلف شدن، جان دادن، درگذشتن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن
-
جرح
دیکشنری عربی به فارسی
اسيب , صدمه , پيچانده , پيچ خورده , کوک شده , رزوه شده( , ) زخم , جراحت , جريحه , مجروح کردن , زخم زدن
-
screw spike
پیچ پابند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] قطعهفلز پیچمانندی که بهجز بخش گلویی، بقیۀ طول آن دارای رِزوه است و برای اتصال ریل یا زینچه به ریلبند به کار میرود
-
حدیده
فرهنگ فارسی معین
(حَ دِ) [ ع . حدیدة ] (اِ.) 1 - صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میلة نازک و مفتول درآورند. 2 - ابزاری که به وسیلة آن میلة فلزی را رِزوه کرده به شکل پیچ درآورند.
-
die
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرگ، سرنوشت، طاس، مهره، جفت طاس، سرپیچ، سر سکه، قمار، مردن، تلف شدن، جان دادن، درگذشتن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن