کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزم جو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رزم ناو
لغتنامه دهخدا
رزم ناو. [ رَ ] (اِ مرکب ) ناو رزمنده . کشتی جنگی .بجای کروازر فرانسه اختیار شده و آن کشتی تندروی است که مواظب حرکت کشتیهای دشمن است و ناگهان بر کشتیهای جنگی یا تجارتی دشمن حمله می کند و ممکن است از اقامتگاه دایمی خود بسیار دور رود. (لغات فرهنگستان )...
-
رزم یوز
لغتنامه دهخدا
رزم یوز. [ رَ] (نف مرکب ) رزم یوش . رزمساز. (آنندراج ). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین ). جنگجوی . (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معنی تفحص و تجسس و جستجو کردن هم آمده است . (برهان ) : بدان آبگون خنجر نیوسوزچو شیر ژیان ماند...
-
رزم یوش
لغتنامه دهخدا
رزم یوش . [ رَ ] (نف مرکب ) رزم یوز. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). جنگجوی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). به معنی جنگجو آمده . (فرهنگ لغات شاهنامه ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : نه پیدا بد از خون تن رزم یوش که پولادپوش است یا لعل پوش . اسدی .زره پوش...
-
ژنده رزم
لغتنامه دهخدا
ژنده رزم . [ ژَ دَ رَ ] (اِخ ) ژند. ژنده . نام خالوی سهراب پسر شاه سمنگان از پهلوانان تورانی . او به یک مشت رستم کشته شد. فردوسی داستان وی را در شاهنامه چنین آورده است :بدانگه که سهراب آهنگ جنگ نمود و گه رفتن آمدش تنگ همی خواند پس مادرش ژنده رزم که ا...
-
سام رزم
لغتنامه دهخدا
سام رزم .[ رَ ] (ص مرکب ) آنکه چون سام جنگ کند : جم سیری و سام رزم و دارا بزمی رستم کرداری و فریدون کاری .فرخی .
-
مریخ رزم
لغتنامه دهخدا
مریخ رزم . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) جنگ آور. جنگی همانند مریخ : خورشیدطلعت مریخ رزم . (حبیب السیرچ طهران جزو4 از ج 3 ص 323).
-
رزم آرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رزمآرای› [قدیمی] razm[']ārā ۱. کسی که در صفآرایی و کار جنگ ورزیده و ماهر باشد؛ رزمآراینده.۲. دلاوری که در جنگ و نبرد هنرنمایی کند.
-
رزم آزما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رزمآزمای› [قدیمی] razm[']āz[e]mā رزمآزماینده؛ جنگدیده؛ رزمآزموده؛ جنگی؛ جنگاور.
-
رزم آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] razm[']āz[e]mude کسی که در جنگ ورزیده و ماهر شده؛ جنگآزموده؛ جنگدیده؛ دلیر؛ جنگجو.
-
رزم آور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] razm[']āvar جنگاور؛ جنگجو؛ رزمآورنده.
-
رزم توز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmtuz رزمجو؛ رزمتوزنده؛ جنگجو؛ رزمیوز؛ رزمیوش.
-
رزم خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmxāh رزمخواهنده؛ رزمخواه؛ جنگجو.
-
رزم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmdide جنگدیده؛ رزمآزموده.
-
رزم زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmzan جنگاور؛ جنگی.
-
رزم ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmsāz جنگجو؛ رزمسازنده.