کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزم آوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رزم کردن
لغتنامه دهخدا
رزم کردن . [رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگیدن و جنگ و نبرد کردن . (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کردبدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی .سپاهی ز استخر بی مر ببردبشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی .وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو...
-
رزم آباد
لغتنامه دهخدا
رزم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شنبه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آنجا از چاه . محصولات عمده ٔ آن غلات و راه آنجا فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رزم آرا
لغتنامه دهخدا
رزم آرا. [ رَ ] (اِخ ) حاجیعلی . از صاحب منصبان مطلع و فعال ایران . وی به درجه ٔ سپهبدی رسید و مدتی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را داشت و از تیر 1329 هَ . ش . تا اسفند همان سال نخست وزیر ایران بود و در تاریخ اخیر بضرب گلوله مقتول شد. (از فرهنگ فارسی مع...
-
رزم آرا
لغتنامه دهخدا
رزم آرا. [ رَ ] (نف مرکب ) مخفف رزم آراینده . بهادری که در نبرد کردن باهنر باشد. (ناظم الاطباء). پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رزم آرای شود. || فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رزم آ...
-
رزم آرای
لغتنامه دهخدا
رزم آرای . [ رَ ] (نف مرکب ) رزم آرا. پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین ). هنرمند در نبرد و جنگ . که در رزم ماهر باشد. رزم آزموده . آرایش دهنده ٔ جنگ : به مجلس ملک جنگجوی رزم آرای به مجلس ملک شیرگیر شهرستان . فرخی .که ای فرزانه شاهان و...
-
رزم آرایی
لغتنامه دهخدا
رزم آرایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رزم آرا. عمل رزم آرای . صفت رزم آرا. (یادداشت مؤلف ). عمل رزم آراستن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رزم آرا و رزم آرای شود.
-
رزم آزما
لغتنامه دهخدا
رزم آزما. [ رَ آ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مخفف رزم آزماینده . جنگ آزما. (آنندراج ). آنکه جنگها دیده . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آزموده و باوقوف درعلم جنگ . (ناظم الاطباء). رزم آزموده . رزم آرای . گندآور. جنگ آور. رجوع به رزم آزمای و مترادفات کلمه شود.
-
رزم آزمای
لغتنامه دهخدا
رزم آزمای . [ رَ آ زْ / زِ ] (نف مرکب ) رزم آزما. آنکه جنگها دیده . جنگ آزموده . باوقوف در فن جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده . جنگ آزمای : بشد پیش سهراب رزم آزمای بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای . فردوسی .چو گرسیوز و جهن رزم آزمای ...
-
رزم آزمایی
لغتنامه دهخدا
رزم آزمایی . [ رَ آ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل رزم آزما. عمل رزم آزمای . صفت رزم آزمای . رجوع به رزم آزما و رزم آزمای شود.
-
رزم آزمود
لغتنامه دهخدا
رزم آزمود. [ رَ آ زْ / زِ ] (ن مف مرکب ) مخفف رزم آزموده . رزم آزما. جنگ آزموده . رجوع به مترادفات کلمه شود. || (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) رزم آزمودگی . (یادداشت مؤلف ) : که گردی چو سهراب دیگر نبودبه زور و به مردی و رزم آزمود.فردوسی .
-
رزم آزموده
لغتنامه دهخدا
رزم آزموده . [ رَ آ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرد مجرب در جنگ . (فرهنگ ولف ). جنگ آزموده .باوقوف در فن جنگ . (فرهنگ فارسی معین ) : بیایند رزم آزموده سران به تیغ و سنان و به گرز گران . فردوسی .چه از روم و چین و چه از هندوان چه رزم آزموده ز هر سو ...
-
رزم آشوب
لغتنامه دهخدا
رزم آشوب . [ رَ ] (اِخ ) ابوحرب رزم آشوب بن زیاد الجبلی . رجوع به شرح حال محمدبن احمد الغندجانی در معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 297 شود.
-
رزم آشوب
لغتنامه دهخدا
رزم آشوب . [ رَ ] (نف مرکب ) رزمجو. رزم آزموده . رزم آور. جنگ آور. (یادداشت مؤلف ).
-
رزم آور
لغتنامه دهخدا
رزم آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آور. (یادداشت مؤلف ). رزمخواه : بدید کوشش رزم آوران دشمن راشنید حمله ٔ شیرافکنان شهرگشای . مختاری .و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
رزم افکن
لغتنامه دهخدا
رزم افکن . [ رَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کنایه از جنگی و مبارز. رزم دیده . رزم خواه . رزم ساز. رزم یوز. (آنندراج ). غازی و مبارز. (ناظم الاطباء). رزمجو. رزمجوی . رزم آزموده . رزم آرا : پسند آمدش گفت اینک سپاه سواران رزم افکن و کینه خواه .فردوسی .