کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزمآرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رزم
واژگان مترادف و متضاد
آرزم، پیکار، جدال، جنگ، حرب، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، نبرد، وغا
-
combat
رزم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] بخشی از نبرد بین نیروهای مسلح دو کشور
-
رزم
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) جنگ ، نبرد.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِ) جنگ . (فرهنگ رشیدی ). جنگ ومحاربه و مقاتله . (از شعوری ج 2 ص 10). جنگ و جدال و حرب و نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). نبرد و پیکار. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ و جدال . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤل...
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آنجا از رودخانه و محصولات عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است به دیار مراد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). خوارزم شهری است ، گویند اصل آن خوارزم است به اضافت خوار به رزم .و رزم مخفف آن . (آنندراج ). و رجوع به خوارزم شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (ع مص ) مردن . || گرفتن چیزی را: رزم بالشی ٔ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || بانگ کردن رعد. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || یک بار خوردن . (ناظم الاطباء) (من...
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ زَ ] (ع اِ) رَزِم . ج ِ رَزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَزْمة شود. || ج ِ رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزْمَة شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ زِ ] (ع اِ) رَزَم . ج ِ رَزْمة و رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزَم و رَزْمَة و رِزْمة شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رِ زَ ] (ع اِ) ج ِ رِزْمة. (از اقرب الموارد). رجوع به رِزْمة شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رُ زَ ] (ع ص ) ثابت وقائم بر زمین . || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) razm جنگ؛ نبرد؛ پیکار؛ رزمه.
-
رزم
دیکشنری فارسی به عربی
حرب , معرکة
-
عروس آرا
لغتنامه دهخدا
عروس آرا. [ ع َ ] (نف مرکب ) عروس آرای . عروس آراینده . مشاطه . رجوع به عروس آرای شود.
-
گوش آرا
لغتنامه دهخدا
گوش آرا. (نف مرکب ) گوش آرای . رجوع به گوش آرای شود.