کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
رذاذ
لغتنامه دهخدا
رذاذ. [ رَ ] (ع اِ) باران نرم و ریزه و باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران بزرگ قطره . ج ، رُذَد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف . م...
-
رذاذ
لغتنامه دهخدا
رذاذ. [ رَ ] (ع مص ) رَذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رَذاذ در معنی اسمی و رَذّ شود.
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن داوود رزاز. رجوع به علی رزاز شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ، ملقب به رزّاز. محدث است .
-
رزازی
لغتنامه دهخدا
رزازی . [ رَزْ زا ] (حامص ) شغل رَزّاز. برنج کوبی . (ناظم الاطباء). کار برنج کوب . (از فرهنگ نظام ). || (ص نسبی ) منسوب به رَزّاز. (ناظم الاطباء).
-
برنج فروش
لغتنامه دهخدا
برنج فروش . [ ب ِ رِ ف ُ ] (نف مرکب ) برنج فروشنده . آنکه شغل و حرفه اش فروختن برنج باشد. رزّاز.
-
ابوالعزیز
لغتنامه دهخدا
ابوالعزیز. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن رزاز جزری ملقب به بدیعالزمان . او راست : کتاب الالات الروحانیه .
-
رز
لغتنامه دهخدا
رز. [ رِ ] (ع اِ) در عربی شالی را گویند که برنج پوست دار باشد، چه رَزّاز برنجکوب را گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). رجوع به رُزّ شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن علی بن حسین مکنی به ابوعبداﷲ رزاز. راوی بود. رجوع به تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 363 شود.
-
تاک رز
لغتنامه دهخدا
تاک رز. [ ک ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مو. درخت انگور. رز : تاک رزاز انگور شد گرامی وز بی هنری ماند بید رسوا. ناصرخسرو.|| شاخ رز. شاخه ٔ مو. رجوع به تاک شود.
-
برنج کوب
لغتنامه دهخدا
برنج کوب . [ ب ِ رِ ] (نف مرکب ) برنج کوبنده . آنکه برنج را می کوبد. آنکه دانه های برنج را از شلتوک باعمل کوفتن برآرد. که دانه ٔ برنج را از پوست به کوفتن جدا کند. رزّاز. (لغت محلی شوشتر، خطی ، ذیل رز).
-
رسولی
لغتنامه دهخدا
رسولی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن قاسم بن رسولی بغدادی ، فقیه شافعی ، مکنی به ابوالسعادات . او در مسائل خلافی سخنان خوب دارد و شعر نیکو می گفت . رسولی به خراسان سفر کرد و در آنجا بسال 544 هَ . ق . درگذشت . وی از جعفربن احمد سراج و ابوالقاسم بن بیان...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بستی ، مکنی به ابوسلیمان خطابی . ادیب فقیه شافعی . وی در عراق از ابوعلی صفار و ابوجعفر رزاز و جز آنان حدیث شنید و حاکم ابن بیع صاحب تاریخ نیشابور و جمعی از بزرگان دیگر شاگردان اویند. وفات وی به سال 388 هَ .ق . بود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن علویةبن حسین فقیه رزاز مکنی به ابوعبداﷲ. راوی بود. وی از جماعتی از مردم عراق و شام و مصر و حجاز روایت کرد و بسال 300 هَ . ق . درگذشت و ابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی و اسماعیل بن سعید و جماعتی دیگر از او روایت میکردند....