کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ردیف درخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
colonnades
دیکشنری انگلیسی به فارسی
colonades، ردیف ستون، ردیف درخت
-
colonnade
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ستون فقرات، ردیف ستون، ردیف درخت
-
صف
دیکشنری عربی به فارسی
ارايه , رديف ستون , ستون بندي , رديف درخت , سطر , رديف
-
پرچین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parčin ۱. دیواری که از بوتههای خار و شاخههای درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند.۲. شاخوبرگ درخت و بوتههای خار که بر سر دیوار باغ بهردیف بگذارند تا مانع عبور شود: ◻︎ تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورتگران چین نه...
-
موزیرج
واژهنامه آزاد
(مازنی) [ رَ ] نام منطقه ای در شهر بابل استان مازندران؛ از دو کلمۀ موزی و رج تشکیل شده است. مازنی ها به درخت بلوط موزی می گویند و رج به معنای ردیف است. گفته اند نام موزیرج از اینجا می آید که در زمان قدیم انبوه درختان بلوط در این منطقه به صورت طبیعی د...
-
احتطاب
لغتنامه دهخدا
احتطاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتطاب مطر؛ برکندن باران بیخهای درخت را. || حَطْب . هیمه اندوختن . جمع الحطب . (تاج المصادر). هیمه جمع کردن یا هیزم کشیدن برای کسی . (منتهی الارب ). || هیزم ریزه ها خوردن . (در قاموس : رعی دِق َّالحطب ) . || هیزم اندوختن ....
-
شوحط
لغتنامه دهخدا
شوحط. [ ش َ ح َ ] (ع اِ) نوعی از درخت های کوهی که از چوب آن کمان سازند. آنچه از درخت نبع که در زمین پست روید. (از منتهی الارب ). درختی است که از آن چوبهای محکم سازند و یا آنکه نوعی از نبع است و یا آنکه بمعنی شریان است که اسم آن بنا به محلی که میروید ...
-
عرعر
لغتنامه دهخدا
عرعر. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است . گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است . (منتهی الارب ). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است . (آنندراج ). درختی است که قسمی از سرو با...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...
-
چارباغ اصفهان
لغتنامه دهخدا
چارباغ اصفهان . [ غ ِاِ ف َ ] (اِخ ) در سنه ٔ 1006 هَ . ق . که شاه عباس اول قصد کرد پایتخت را از قزوین به اصفهان قرار دهد از دروازه ٔ باغ نقش جهان که موسوم به درب دولت کرده بودتا کنار زاینده رود خیابانی احداث نمود و چارباغی درهر دو طرف خیابان طرح شد ...
-
عناب
لغتنامه دهخدا
عناب . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) سنجد جیلان . (منتهی الارب ). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف ، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی ، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی تر از ...
-
زامیاد
لغتنامه دهخدا
زامیاد. [ زام ْ ] (اِخ ) فرشته ای است که مصالح و تدبیر امور روز زامیاد (28 از هر ماه شمسی ) به او تعلق دارد. گویند در این روز درخت نشاندن و تخم کاشتن و عمارت کردن بغایت خوب است . (برهان قاطع). نام فرشته ٔ موکل بر تدبیر امور آن روز (روز زامیاد) و گوین...
-
سریع
لغتنامه دهخدا
سریع. [ س َ ] (ع ص ) جَلد و شتاب کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زود. (مهذب الاسماء). شتابنده . (دهار) (منتهی الارب ).- سریعالامضاء ؛ زودگذر : شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- سریعالانزال ؛ که زود آب او آید. سست کمر. که ...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفن...