کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ردّ زمینلغزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رد
واژگان مترادف و متضاد
۱. اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش ۲. اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول ۳. استرداد، واپس ۴. رفوزه، مردود ۵. وازده
-
رد
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ په . ] (ص .) 1 - جوانمرد، راد. 2 - دانا، بخرد. 3 - سرور، پیشوای دینی زردشتیان .
-
رد
فرهنگ فارسی معین
(رَ د یا دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پس دادن ، بازگردانیدن . 2 - (اِ.) اثر پای ، نشانة قدم .
-
رد
لغتنامه دهخدا
رد. [ رَ دِن ْ ] (ع ص ) رجل رد؛ مرد هالک و المؤنث بالهاء. (منتهی الارب ).
-
رد
لغتنامه دهخدا
رد. [ رَدد ] (ع مص ) بازگردانیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از شعوری ج 2 ص 4) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). برگردانیدن . (از اقرب الموارد). واگردانیدن . (مصادر اللغ...
-
رد
لغتنامه دهخدا
رد. [ رَدد/ رَ ] (از ع ، اِمص ) مخفف رَدّ. دفع و طرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به رَدّ شود. || (ص ) مردودو ازنظرافتاده . (ناظم الاطباء) (برهان ) : مرد هنرمند کش نباشد گوهرباشد چون منظری قواعد اورد. منوچهری .از خلیل آموز و قربان کن ولدتن بنه بر آتش نمرو...
-
رد
لغتنامه دهخدا
رد. [ رِدد ] (ع اِ) عماد هر چیز و قوام آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عماد شی ٔ. (از اقرب الموارد).
-
رد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: rat] ‹راد› [قدیمی] rad ۱. جوانمرد.۲. دلاور؛ دلیر.۳. دانا؛ بخرد: ◻︎ یکی انجمن ساخت از بخردان / بزرگان و سالآزموده ردان (فردوسی: ۵/۴۷۱).۴. سرور.
-
رَدَّ
فرهنگ واژگان قرآن
برگرداند
-
رَدْ
لهجه و گویش گنابادی
rad در گویش گنابادی یعنی دست به دست دادن به نفر کناری ، پس دادن ، برگشت ، نشان ، علامت باقی مانده ، دادن ، عبور ، رفتن ، نفهمیدن
-
رد
دیکشنری فارسی به عربی
انکر , رفض , نقض , نکران
-
رد
لهجه و گویش تهرانی
پی ،عقب
-
رد
لهجه و گویش تهرانی
رج
-
رد
واژهنامه آزاد
استرداد
-
رد
واژهنامه آزاد
رَدْ:(rad) در گویش گنابادی یعنی نشان ، علامت باقی مانده || رد شدن: عبور ، رفتن ، نفهمیدن || ردشده: برگشت خورده || رد کردن: دست به دست دادن به نفر کناری ، پس دادن، دادن