کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رداد
لغتنامه دهخدا
رداد. [ رَ / رِ ] (ع اِمص ) بازگرد. اسم است رد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از «رَدَّه ُ» به معنی صَرَفَه ُ. (از اقرب الموارد).
-
رداد
لغتنامه دهخدا
رداد. [ رَدْ دا ] (ع ص ) اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هرمجبری را «رداد» گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). آنکه استخوان از جای بشده را به جای خویش افکند. آنکه استخوان دررفته به جای خود اندازد. جبار. مجبر. شکسته بند. آروبند. (...
-
جستوجو در متن
-
ردادی
لغتنامه دهخدا
ردادی . [ رَدْ دا ] (حامص ) عمل رداد. جبر و رد عظام . به جای بازبردن اندامهاکه از جای خویش بیرون آید. جا انداختن . شکسته بندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رَدّاد و شکسته بندی شود.
-
مرد
لغتنامه دهخدا
مرد. [ م ِ رَدد ] (ع ص ) رجل مرد؛ کثیرالرد و الکر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). رداد. کرار.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رداد. رجوع به احمدبن ابی بکربن محمد شود.
-
آروبند
لغتنامه دهخدا
آروبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار.
-
اشکسته بند
لغتنامه دهخدا
اشکسته بند. [ اِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) شکسته بند. رَدّاد. (ناظم الاطباء). آروبند : خواجه ٔ اشکسته بند آنجا رودکه در آنجا پای اشکسته بود. مولوی .و رجوع به شکسته بند شود.
-
مجبر
لغتنامه دهخدا
مجبر. [ م ُ ج َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شکسته بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکسته بند. آروبند. استخوان بند. رَدّاد. آنکه جبر کسر کند. آن که جبیره کند استخوانهای شکسته را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن محمد معروف به ابن رداد قرشی صوفی تمیمی زبیدی شافعی مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین . او راست : موجبات الرحمة و عزائم المغفره . و تلخیص القواعد الوفیة فی اصل حکمة خرقةالصوفیة. وفات او821 هَ . ق . بوده است .
-
شکسته بند
لغتنامه دهخدا
شکسته بند. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای دررفته را جبیره میکند. آروبند (در تداول مردم قزوین ). رداد. (ناظم الاطباء). مجبر. جابر. (منتهی الارب ). کسی که علاج اعضای شکسته کند. (از آنندراج ). آروبند. ا...