کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخ فیروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخ فیروز
لغتنامه دهخدا
رخ فیروز. [ رُ ] (اِ مرکب ) نام روز هفتم است از ماههای ملکی . (فرهنگ نظام ). و رجوع به رخ فروز شود.
-
واژههای مشابه
-
cleavage
رَخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شکست کانی در امتداد سطوح بلورشناختی آن
-
رَخ
لهجه و گویش گنابادی
rakh در گویش گنابادی یعنی خط خط ، خط خطی ، خط خط بودن روی بدن انسان یا حیوان
-
رُخ
لهجه و گویش تهرانی
شاخه جوان درخت ومناسب پیوند
-
رخ رخ
لغتنامه دهخدا
رخ رخ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رخنه رخنه . (یادداشت مؤلف ). چاک چاک . ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است : ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کنم ز عشق پازخ . عماد شهریاری .تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهرعدوت مانده ز بار عنا و غم رخ رخ .سوزنی .
-
رخ رخ
لغتنامه دهخدا
رخ رخ . [ رِ رِ ] (اِ صوت ) رِخ . آواز دندان . (فرهنگ نظام ). ژغ ژغ . و رجوع به رِخ شود.
-
غازه رخ
لغتنامه دهخدا
غازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی به رنگ غازه : سوزنیم مرد به اندازه ... (شرم مرد)تازه دل و غازه رخ و تازه ...سوزنی .
-
گشاده رخ
لغتنامه دهخدا
گشاده رخ . [ گ ُ دَ / دِ رُ ] (ص مرکب ) خندان . بشاش . مسرور : همه دختران شاد و خندان شدندگشاده رخ و سیم دندان شدند.فردوسی .
-
کیوه رخ
لغتنامه دهخدا
کیوه رخ . [ ] (اِخ ) کوهی است که خط سرحدی ایران و ترکیه بدان می گذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 41).
-
اطلسرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: atlas rox) (عربی ـ فارسی) آنکه رویی لطیف چون اطلس دارد ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
رخفروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: rox foruz) (در گاه شماری) روز هفتم از هر ماه شمسی ؛ روز هفتم از ماههای ملکی ؛ (به مجاز) شادی آور و موجب روشنی چهره .
-
روشنرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: ro(w)šan rox) (= روشن چهر) ، ← روشن چهر .
-
ژاله رخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: žāle rox) آنکه دارای چهرهای لطیف و با طراوت مثل شبنم و باران است ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
پروینرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: parvin rox) صاحب رخساری مانند پروین ؛ (به مجاز) زیبارو .