کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رخو
/re(a,o)xv/
معنی
نرم و سُست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخو
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (ص .) سست .
-
رخو
لغتنامه دهخدا
رخو. [ رَخ ْوْ ] (ع ص ) رِخْو. رُخْو. نرم و سست از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِخْو شود.
-
رخو
لغتنامه دهخدا
رخو. [ رِخ ْوْ ] (ع ص ) رَخْو. رُخْو. سست و نرم . (ناظم الاطباء). سست و نرم از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سستی و نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نرمی . (غیاث اللغات ). و رجوع به رَخْو شود.
-
رخو
لغتنامه دهخدا
رخو. [ رِخ ْوْ ] (ع مص ) سست شدن . (غیاث اللغات ).
-
رخو
لغتنامه دهخدا
رخو. [ رُخ ْوْ ] (ع ص ) رَخْو. رِخْو. رجوع به دو کلمه ٔ بالا شود. || (اِمص )سستی و نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به رِخْو شود. || (اِ) یکی از پانزده درد که دارای نامند. شیخ الرئیس در اصناف الاوجاع التی لها اسماء گوید: سبب ال...
-
رخو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] re(a,o)xv نرم و سُست.
-
واژههای مشابه
-
حرف رخو
لغتنامه دهخدا
حرف رخو. [ ح َ ف ِ رَخ ْوْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف شدید شود.
-
جستوجو در متن
-
رخوة
لغتنامه دهخدا
رخوة. [ رَخ ْ وَ ] (ع ص ) رُخْوة. رِخْوة. مؤنث رَخْو. نرم و سست از هر چیزی . (ناظم الاطباء). مؤنث رَخْو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِخْوة در معنی وصفی شود.
-
هیرط
لغتنامه دهخدا
هیرط. [ هََ رَ ] (ع ص ) نرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رخو. (اقرب الموارد).
-
ارخی
لغتنامه دهخدا
ارخی . [ اَ خا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رخو. سست تر: اللحم ارخی من العصب و الوتر و الغشاء. (ابوعلی سینا).
-
لحمی
لغتنامه دهخدا
لحمی . [ ل َمی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لحم . گوشتین . از گوشت .- استسقای لحمی ؛ آماسی باشد رخو در پلکها و اطراف و انثیان و روی و تن سفید و املس گردد.- فتق لحمی . رجوع به فتق شود.
-
مرتخی
لغتنامه دهخدا
مرتخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص )سست شده . نرم گشته . سست و از کار افتاده : مفاصل مرتخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل . سعدی .رجوع به رخو شود.
-
رخوة
لغتنامه دهخدا
رخوة. [ رِخ ْ وَ ] (ع اِمص ) سستی و نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) مؤنث رِخْو. نرم وسست از هر چیزی . (ناظم الاطباء). مؤنث رِخْو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَخْوة شود.- حروف رخوة ؛ سیزده حرف است بدی...