کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخش تاختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخش تاختن
لغتنامه دهخدا
رخش تاختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اسب تاختن . اسب دواندن . اسب دوانیدن . اسب به تک داشتن : به شیرین گفت هین تا رخش تازیم بر این پهنه زمانی گوی بازیم . نظامی .بی مهره و دیده حقه بازیم بی پای و رکیب رخش تازیم .نظامی .چو رخش کینه بتازی به روزگار نبردکه ...
-
واژههای مشابه
-
دیف رخش
لغتنامه دهخدا
دیف رخش . [ رَ ] (اِ مرکب ) دیورخش . تیف رخش . نام نوایی است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) : مطربان ساعت بساعت بر نای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاوگه نوای دیف رخش و گه نوای...
-
رخش راندن
لغتنامه دهخدا
رخش راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) اسب راندن . اسب به حرکت آوردن . راندن اسب . حرکت کردن . روان شدن : برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی . خاقانی .به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش . نظامی .چنان راند آن خسرو...
-
رخش کردن
لغتنامه دهخدا
رخش کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) سرخ کردن . گلگون ساختن : بکوبم به گرز گران سَرْت پست کنم رخش از خون بر و تیغ و دست . فردوسی .ز بس سر که تیغش همی کرد پخش زمین کرد گلگون و مه کرد رخش . اسدی .چو بر گِل گران بدره ها بخش کردهمه رنگ رخساره شان رخش کرد.ش...
-
خان رخش
لغتنامه دهخدا
خان رخش . [ ن ِ رَ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده است به نیشابور. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
-
دیف رخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] difraxš یکی از آهنگهای قدیم موسیقی.
-
رخش پندار
واژهنامه آزاد
تشبیه پندار(فکر-اندیشه)به رخش(اسب رستم در شاهنامه)
-
bright sunshine
رخشآفتاب/ رخشافتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] تابش خورشیدی با شدتی که از اجسام سایههای آشکار ایجاد کند
-
bright sunshine duration
دیرش رخشآفتاب/ دیرش رخشافتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] دورۀ زمانیای که در آن تابش خورشیدی بهشدتی است که از اجسام سایههای آشکار ایجاد کند متـ . ساعات آفتابی
-
جستوجو در متن
-
تاختن
لغتنامه دهخدا
تاختن . [ ت َ ] (مص ) این لفظ در پهلوی هم تاختن و در اوستا «تک » و «تچ »، در سنسکریت هم تچ است که اکنون در زبان ولایتی مازندران موجود است با تبدیل «چ » به جیم ... (فرهنگ نظام )... پهلوی تاختن از اوستا «تچ » (دویدن )... (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). د...
-
تازیدن
لغتنامه دهخدا
تازیدن . [ دَ ] (مص ) تاختن و دویدن و دوانیدن ، لازم و متعدی هر دو آمده . تاختن و دواندن . (فرهنگ نظام ). دویدن و سیر کردن . (ناظم الاطباء). این لفظ در پهلوی «تازیدن » و در اوستا «تچ » و در سنسکریت هم «تچ » است . خود لفظ «تچ » اوستا و سنسکریت در زبان...
-
جولان
لغتنامه دهخدا
جولان . [ ج َ ] (ع اِ) خاک . || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت جولان ممنوع الصرف است . (منتهی الارب ).- جولان الهموم ؛ اول اندوه و آغاز آن . (منتهی الارب...
-
تک
لغتنامه دهخدا
تک . [ ت َ ] (ص ) بمعنی اندک و قلیل و کم باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پهلوی ، تک : در تک زمان ؛ زمانی کوتاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || تا و تک هر دو تنها بود. (لغت فرس اسدی چ...