کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخساره زرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخساره زرد
لغتنامه دهخدا
رخساره زرد. [ رُ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) زردرخسار. رخسارزرد. زردرخ . زردروی . که روی زرد دارد : هم اندر زمان حقه را مهر کردبیامد خروشان و رخساره زرد. فردوسی .نیاز آنکه دارد ز اندوه و دردهمه کوربینند و رخساره زرد. فردوسی .به توران اسیرند با داغ و دردپی...
-
واژههای مشابه
-
نیم رخساره
لغتنامه دهخدا
نیم رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نیم رخ . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم رخ شود.
-
biofacies
زیسترخساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نوعی تقسیمبندی واحد چینهشناختی بر پایۀ فسیلهای موجود در سنگ
-
petrofacies
سنگرخساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← رخسارۀ سنگنگاشتی
-
sedimentary facies
رخسارۀ رسوبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رخسارهای چینهشناختی که ازنظر ویژگیهای سنگشناختی و دیرینهشناختی با سایر قسمتهای یک واحد چینهشناختی متفاوت است
-
mineral facies
رخسارۀ کانیایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگهایی با منشأهای مختلف که اجزای آنها در محدودههای خاصی از فشار و حرارت تشکیل میشوند
-
تازه رخساره
لغتنامه دهخدا
تازه رخساره . [ زَ / زِ رُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رخساره ٔ تازه . روی خوش و گشاده : نگه کرد گرسیوز نامداربدان تازه رخساره ٔ شهریار.فردوسی .
-
رخساره برافروختن
لغتنامه دهخدا
رخساره برافروختن . [ رُ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رخ برافروختن . کنایه از بسیار زیباروی شدن . گلرخ گردیدن . گل افشان شدن رخ : دوش می آمد و رخساره برافروخته بودتا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود. حافظ.و رجوع به رخ برافروختن شود.
-
ماه رخساره
لغتنامه دهخدا
ماه رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ماه رخسار. ماهرخ . رجوع به ماه رخسار و ماهرخ شود.
-
ترک رخساره
لغتنامه دهخدا
ترک رخساره . [ ت ُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوبروی : مهی ترک رخساره هندو سرشت ز هندوستان داده شه رابهشت .نظامی .
-
ترش رخساره
لغتنامه دهخدا
ترش رخساره . [ ت ُ / ت ُ رُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترشرو. (مجموعه ٔ مترادفات ). ترشروی : ملک را بود زنگی پاسبانی ترش رخساره ای کج مج زبانی . امیرخسرو (از آنندراج ).و رجوع به ترشرو و ترشروی شود.
-
biofacies map
نقشۀ زیسترخساره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نقشۀ رخساره براساس خصوصیات دیرینهشناختی که نشاندهندۀ تغییرات محیطی و خصوصیات کلی یک واحد چینهشناختی است
-
biofacial
زیسترخسارهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مربوط به زیسترخساره
-
biofacial zone
زون زیسترخسارهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] زون زیستچینهشناختی در یک توالی سنگی ساده که معرف محیطی با مجموعۀ فسیلی از خصوصیات یک زیستزون زنده است