کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخت و پخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخت و پخت
لغتنامه دهخدا
رخت و پخت . [ رَ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رخت و بخت . پوشاک . کالای زندگی از پوشیدنی : برده از آن سوی عدم رخت و پخت مانده از این سوی جهان خان و مان . خاقانی .وقت است کز فراق تو و سوز اندرون آتش درافکنم بهمه رخت و پخت خویش . حافظ.گر موج خیز حاد...
-
واژههای مشابه
-
رَخت
لهجه و گویش بختیاری
raxt لباس.
-
رخت انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ) (مص ل .) اقامت کردن ، فرود آمدن .
-
رخت بربستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. بَ تَ) (مص ل .) 1 - آمادة سفر شدن . 2 - مردن ، درگذشتن .
-
رخت برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) کوچ کردن .
-
رخت ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) آماده شدن ، آماده سفر شدن .
-
رخت گرداندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) جابه جا شدن ، نقلِ مکان کردن .
-
رخت شو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (رَ) (ص فا.) آن که لباس ها را شوید.
-
رخت افشاندن
لغتنامه دهخدا
رخت افشاندن . [ رَ اَ دَ ] (مص مرکب ) رخت افکندن . رخت تکان دادن : دلی دارم که چون رخت فنا بر محشر افشاندغبار آرزو خیزد هم از دامان نسیانش .طالب آملی (از آنندراج ).
-
رخت برگرفتن
لغتنامه دهخدا
رخت برگرفتن . [ رَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) یا رخت برگرفتن از جایی . رفتن . کوچ کردن . رحلت کردن . (یادداشت مؤلف ). استقلال . (منتهی الارب ). سفر کردن : رخت برگیر از این سرای کهن پیش از آن کایدت زمانه فراز.سنایی .
-
رخت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخت پوشیدن . [رَ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه به تن کردن .- امثال :اگر بپوشی رختی نشینی تختی می بینمت به چشم آنوقتی . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت خواب
لغتنامه دهخدا
رخت خواب . [ رَ ت ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لباس خواب . جامه ٔ خواب . (یادداشت مؤلف ). جامه ای که شب هنگام پوشند. جامه ای که بوقت خواب به تن کنند. جامه که در بستر به بر نمایند.
-
رخت گذاشتن
لغتنامه دهخدا
رخت گذاشتن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قرار دادن رخت . نهادن رخت . || مردن . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت گشودن
لغتنامه دهخدا
رخت گشودن . [رَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا رخت گشادن . رخت از تن برون آوردن . لخت شدن . || بنه افکندن . بار انداختن . مقیم شدن بقصد آسایش . اقامت گزیدن : به سرچشمه گشاید هر کسی رخت به چشمه نرم گردد توشه ٔ سخت .نظامی .