کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخت بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رخت بران
لغتنامه دهخدا
رخت بران . [ رَ ب ُ ] (اِمرکب ) احتفالی برای بریدن جامه های عروسی . رسم اندازه گرفتن و قطع کردن جامه های عروس . (یادداشت مؤلف ). آیینی است که با تشریفات خاصی روز بریدن جامه های عروسی برای عروسان انجام دهند. رجوع به رخت دوزان شود.
-
رخت برده
لغتنامه دهخدا
رخت برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غارت شده . که کالا و اثاثش به تاراج رفته : دلش رفته فراز و تخت مرده پی دل می دوید آن رخت برده .نظامی .
-
رخت دار
لغتنامه دهخدا
رخت دار. [ رَ ] (نف مرکب ) رخت دارنده . کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست . (ناظم الاطباء). منصبی در دوره ٔ قاجاریه . یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت داری
لغتنامه دهخدا
رخت داری . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رخت دار. رجوع به رخت دار شود.
-
رخت دوزان
لغتنامه دهخدا
رخت دوزان .[ رَ ] (اِ مرکب ) رسم جامه دوزی برای عروس . (یادداشت مؤلف ). تشریفاتی که در طی آیینی خاص در هنگام دوختن جامه های عروس انجام شود. و رجوع به رخت بران شود.
-
رخت سوز
لغتنامه دهخدا
رخت سوز. [ رَ ] (نف مرکب ) رخت سوزنده . آنکه اثاث البیت خود را می سوزاند. (ناظم الاطباء). || آنچه رخت را بسوزاند. سوزنده ٔ جامه و مان : بدین غافلی می گذاریم روزکه در مازنند آتش رخت سوز.نظامی .
-
رخت شور
لغتنامه دهخدا
رخت شور. [ رَ ] (نف مرکب ) لهجه ٔ عامیانه ٔ رخت شو و رختشوی . مرد و یا زنی که جامه می شوید. (ناظم الاطباء). جامه شوی . آنکه به مزد جامه ٔ کسان شوید. (یادداشت مؤلف ).
-
رخت شورخانه
لغتنامه دهخدا
رخت شورخانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، جایی که در آن جامه ها را می شویند. گازرخانه . (ناظم الاطباء). گازرگاه و رختشوی خانه .
-
رخت شوری
لغتنامه دهخدا
رخت شوری . [ رَ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، رختشویی . عمل رختشور. || (اِ مرکب ) محل شستن رخت .گازرگاه . رجوع به رختشور و رختشوی و رختشویی شود.
-
رخت شوی
لغتنامه دهخدا
رخت شوی . [ رَ ] (نف مرکب ) رخت شو. مخفف رخت شوینده . کسی است که لباس و هر پارچه را می شوید. (فرهنگ نظام ). گازر. آنکه به مزد جامه ٔ کسان شوید. رجوع به رختشور شود.
-
رخت کش
لغتنامه دهخدا
رخت کش . [رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رخت کشنده . که رخت و اثاث بکشد. که اسباب و لباس بکشد. حامل رخت . || ستور بارکش . (ناظم الاطباء). نقلیه . (یادداشت مؤلف ) : در این نزدیکی چشمه ای است و گازری هر روز به جامه شستن آید و خری رخت کش اوست هر روز در آن م...
-
رخت کن
لغتنامه دهخدا
رخت کن . [ رَ ک َ ] (نف مرکب ) کننده و بیرون آرنده ٔ جامه . که لباس خود را درمی آورد. درآرنده ٔجامه . بیرون کننده ٔ جامه از تن . آنکه جامه ٔ خود را از تن می کند و برمی آورد. || (اِ مرکب ) آنجای از گرمابه که در آن لباس می کنند. (ناظم الاطباء). سربنه ٔ...
-
رخت کوب
لغتنامه دهخدا
رخت کوب . [ رَ ] (اِ مرکب ) چوب گازری . بیزر. (یادداشت مؤلف ). چوبی که گازر با آن لباسها را می کوبد و می شوید.
-
رخت گاه
لغتنامه دهخدا
رخت گاه . [ رَ ] (اِ مرکب ) جای لباس و اثاث و اسباب . || جای هلاک . (ناظم الاطباء).
-
رخت گرای
لغتنامه دهخدا
رخت گرای . [ رَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) راهی . عازم . کوچ کننده . سفرکننده : گشت از آن تخت نیز رخت گرای رفرف و سدره هر دو ماند بجای .نظامی .