کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخت بربستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رخت بربستن
معنی
( ~. بَ. بَ تَ) (مص ل .) 1 - آمادة سفر شدن . 2 - مردن ، درگذشتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخت بربستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. بَ تَ) (مص ل .) 1 - آمادة سفر شدن . 2 - مردن ، درگذشتن .
-
رخت بربستن
لغتنامه دهخدا
رخت بربستن . [ رَ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سفر کردن باشد. (برهان ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) : چنین گفت با شاه گویا درخت که کوتاه شد روز بربند رخت . فردوسی .فروجست رستم ببوسید تخت بسیج گذر کرد و بربست رخت . فردوسی .ز ت...
-
رخت بربستن
دیکشنری فارسی به عربی
قادر
-
واژههای مشابه
-
رَخت
لهجه و گویش بختیاری
raxt لباس.
-
هم رخت
لغتنامه دهخدا
هم رخت . [ هََ رَ ] (ص مرکب ) دو تن که جامه ٔ یکدیگر را پوشند، و به کنایت ، نزدیک و قرین : گاه با دیو داردت هم رخت گاه با شیر داردت همسر.مسعودسعد.
-
cloak room
رختکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] محلی برای نگهداری بالاپوش مهمانان در مهمانخانه/ هتل و عذاخوری/ رستوران و غیره
-
رخت انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ) (مص ل .) اقامت کردن ، فرود آمدن .
-
رخت برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) کوچ کردن .
-
رخت ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) آماده شدن ، آماده سفر شدن .
-
رخت گرداندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) جابه جا شدن ، نقلِ مکان کردن .
-
رخت شو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (رَ) (ص فا.) آن که لباس ها را شوید.
-
رخت کن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (اِمر.) اتاقی که در آن لباس از تن درآورند و در جارختی گذارند، جایی از گرمابه که در آن لباس ها را از تن درآورند.
-
رخت افشاندن
لغتنامه دهخدا
رخت افشاندن . [ رَ اَ دَ ] (مص مرکب ) رخت افکندن . رخت تکان دادن : دلی دارم که چون رخت فنا بر محشر افشاندغبار آرزو خیزد هم از دامان نسیانش .طالب آملی (از آنندراج ).
-
رخت افکندن
لغتنامه دهخدا
رخت افکندن . [ رَ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) کنایه از قرار گرفتن و اقامت کردن . (آنندراج ). مقیم شدن . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از مقیم شدن باشد. (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اقامت گزیدن . سکنی گزیدن...