کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخت افشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رخت برداشتن
لغتنامه دهخدا
رخت برداشتن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع کردن اسباب و اثاث . برداشتن لباس و وسایل : برخاستم و به مدرسه شدم تا رختهابردارم و پیش شیخ آیم . (اسرارالتوحید ص 99). او را همچنان خفته بگذاریم و رخت برداریم . (گلستان ). رخت برداشتند و جوان را خفته بگذاشتن...
-
رخت بردن
لغتنامه دهخدا
رخت بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) یا رخت بربردن . سفر کردن . عزیمت کردن . حرکت کردن . بیرون شدن از جایی . کوچ کردن . راهی شدن . رفتن : من آنگاه سوگند این سان خورم کزاین شهر من رخت برتر برم . ابوشکور بلخی .اگر منزلی رخت از آن سو بریم از آن سوی منزل ...
-
رخت برگرفتن
لغتنامه دهخدا
رخت برگرفتن . [ رَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) یا رخت برگرفتن از جایی . رفتن . کوچ کردن . رحلت کردن . (یادداشت مؤلف ). استقلال . (منتهی الارب ). سفر کردن : رخت برگیر از این سرای کهن پیش از آن کایدت زمانه فراز.سنایی .
-
رخت برنهادن
لغتنامه دهخدا
رخت برنهادن . [ رَ ب َ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) گرد آوردن و نهادن بنه و اسباب . بمجاز، آماده ٔ سفر و رحلت شدن . آماده ٔ مرگ گشتن : بدو گفت ما برنهادیم رخت تو بگذار تابوت و بردار تخت . فردوسی .بدو گفت ما برنهادیم رخت تو برخیز اکنون بپرداز تخت .فردوسی ...
-
رخت بستن
لغتنامه دهخدا
رخت بستن . [ رَ ب َ ت َ] (مص مرکب ) تهیه ٔ سفر کردن . || سفر کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). کنایه از سفر کردن است . (از برهان ) (آنندراج ) : سپارم ترا پادشاهی و تخت چو بهتر شوی ما ببندیم رخت . فردوسی .اختران پیش گرز گاوسرش رخت بر...
-
رخت پرداختن
لغتنامه دهخدا
رخت پرداختن . [ رَ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) کوچ کردن . راهی شدن . عزیمت کردن . رحلت کردن . عازم شدن : چو یک مه در آن بادیه تاختنداز او نیز هم رخت پرداختند. نظامی .از آن کوچگه رخت پرداختندسوی کوچگاهی دگر تاختند.نظامی .چو کیخسرو از ملک پرداخت رخت نهاد اندر...
-
رخت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخت پوشیدن . [رَ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه به تن کردن .- امثال :اگر بپوشی رختی نشینی تختی می بینمت به چشم آنوقتی . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت خواب
لغتنامه دهخدا
رخت خواب . [ رَ ت ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لباس خواب . جامه ٔ خواب . (یادداشت مؤلف ). جامه ای که شب هنگام پوشند. جامه ای که بوقت خواب به تن کنند. جامه که در بستر به بر نمایند.
-
رخت فکندن
لغتنامه دهخدا
رخت فکندن . [ رَ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف رخت افکندن . رها کردن و افکندن جامه یا کالا و اسباب و لوازم . || مقیم شدن . ساکن گشتن . اقامت ورزیدن . سکنی گزیدن : بر بام سدره تا در ادنی فکنده رخت روح القدس دلیلش و معراج نردبان . خاقانی .فکندند م...
-
رخت کشیدن
لغتنامه دهخدا
رخت کشیدن . [ رَ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) منتقل شدن . (از فرهنگ رازی ). راهی شدن . سفر کردن . کوچ کردن . عزیمت کردن : بدان باره اندر کشیدند رخت در شارسان را ببستند سخت . فردوسی .بکشید سوی احمد مرسل رخت بربست زآن دیار کرم بارش . ناصرخسرو.فیض حق هر جا ...
-
رخت گذاشتن
لغتنامه دهخدا
رخت گذاشتن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قرار دادن رخت . نهادن رخت . || مردن . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت گشودن
لغتنامه دهخدا
رخت گشودن . [رَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا رخت گشادن . رخت از تن برون آوردن . لخت شدن . || بنه افکندن . بار انداختن . مقیم شدن بقصد آسایش . اقامت گزیدن : به سرچشمه گشاید هر کسی رخت به چشمه نرم گردد توشه ٔ سخت .نظامی .
-
رخت نهادن
لغتنامه دهخدا
رخت نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخت افکندن . اقامت گزیدن . بار انداختن . (یادداشت مؤلف ) : سکندر بر آن بیشه بنهاد رخت که آب روان بود و چندی درخت . فردوسی .رخت تمنای دل بر در عشاق نه تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه . خاقانی .هر جا که عدل سایه...
-
رخت آویز
لغتنامه دهخدا
رخت آویز. [ رَ ] (نف مرکب ) که رخت را بیاویزد. که لباس را بیاویزد. || (اِ مرکب )جارختی . میخ یا آویزه ای که بدان رخت آویزان کنند.
-
رخت برآراستن
لغتنامه دهخدا
رخت برآراستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ساز کردن همه نوع وسایل . آماده ساختن اسباب و آلات : ز پیروز خسرو برآشفت سخت سپهبد برآراست هر گونه رخت .فردوسی .