کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رخت گذاشتن
لغتنامه دهخدا
رخت گذاشتن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قرار دادن رخت . نهادن رخت . || مردن . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت گشودن
لغتنامه دهخدا
رخت گشودن . [رَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا رخت گشادن . رخت از تن برون آوردن . لخت شدن . || بنه افکندن . بار انداختن . مقیم شدن بقصد آسایش . اقامت گزیدن : به سرچشمه گشاید هر کسی رخت به چشمه نرم گردد توشه ٔ سخت .نظامی .
-
رخت نهادن
لغتنامه دهخدا
رخت نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخت افکندن . اقامت گزیدن . بار انداختن . (یادداشت مؤلف ) : سکندر بر آن بیشه بنهاد رخت که آب روان بود و چندی درخت . فردوسی .رخت تمنای دل بر در عشاق نه تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه . خاقانی .هر جا که عدل سایه...
-
رخت آویز
لغتنامه دهخدا
رخت آویز. [ رَ ] (نف مرکب ) که رخت را بیاویزد. که لباس را بیاویزد. || (اِ مرکب )جارختی . میخ یا آویزه ای که بدان رخت آویزان کنند.
-
رخت برآراستن
لغتنامه دهخدا
رخت برآراستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ساز کردن همه نوع وسایل . آماده ساختن اسباب و آلات : ز پیروز خسرو برآشفت سخت سپهبد برآراست هر گونه رخت .فردوسی .
-
رخت بران
لغتنامه دهخدا
رخت بران . [ رَ ب ُ ] (اِمرکب ) احتفالی برای بریدن جامه های عروسی . رسم اندازه گرفتن و قطع کردن جامه های عروس . (یادداشت مؤلف ). آیینی است که با تشریفات خاصی روز بریدن جامه های عروسی برای عروسان انجام دهند. رجوع به رخت دوزان شود.
-
رخت برده
لغتنامه دهخدا
رخت برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غارت شده . که کالا و اثاثش به تاراج رفته : دلش رفته فراز و تخت مرده پی دل می دوید آن رخت برده .نظامی .
-
رخت دار
لغتنامه دهخدا
رخت دار. [ رَ ] (نف مرکب ) رخت دارنده . کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست . (ناظم الاطباء). منصبی در دوره ٔ قاجاریه . یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه . (یادداشت مؤلف ).
-
رخت داری
لغتنامه دهخدا
رخت داری . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رخت دار. رجوع به رخت دار شود.
-
رخت دوزان
لغتنامه دهخدا
رخت دوزان .[ رَ ] (اِ مرکب ) رسم جامه دوزی برای عروس . (یادداشت مؤلف ). تشریفاتی که در طی آیینی خاص در هنگام دوختن جامه های عروس انجام شود. و رجوع به رخت بران شود.
-
رخت سوز
لغتنامه دهخدا
رخت سوز. [ رَ ] (نف مرکب ) رخت سوزنده . آنکه اثاث البیت خود را می سوزاند. (ناظم الاطباء). || آنچه رخت را بسوزاند. سوزنده ٔ جامه و مان : بدین غافلی می گذاریم روزکه در مازنند آتش رخت سوز.نظامی .
-
رخت شور
لغتنامه دهخدا
رخت شور. [ رَ ] (نف مرکب ) لهجه ٔ عامیانه ٔ رخت شو و رختشوی . مرد و یا زنی که جامه می شوید. (ناظم الاطباء). جامه شوی . آنکه به مزد جامه ٔ کسان شوید. (یادداشت مؤلف ).
-
رخت شورخانه
لغتنامه دهخدا
رخت شورخانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، جایی که در آن جامه ها را می شویند. گازرخانه . (ناظم الاطباء). گازرگاه و رختشوی خانه .
-
رخت شوری
لغتنامه دهخدا
رخت شوری . [ رَ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، رختشویی . عمل رختشور. || (اِ مرکب ) محل شستن رخت .گازرگاه . رجوع به رختشور و رختشوی و رختشویی شود.
-
رخت شوی
لغتنامه دهخدا
رخت شوی . [ رَ ] (نف مرکب ) رخت شو. مخفف رخت شوینده . کسی است که لباس و هر پارچه را می شوید. (فرهنگ نظام ). گازر. آنکه به مزد جامه ٔ کسان شوید. رجوع به رختشور شود.