کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رخت
/raxt/
معنی
۱. هر چیز پوشیدنی؛ جامه؛ لباس.
۲. [قدیمی] اسباب خانه؛ باروبنه.
〈 رخت از جهان بردن: [قدیمی، مجاز] مردن؛ درگذشتن.
〈 رخت افکندن: [قدیمی، مجاز] باروبنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن.
〈 رخت بربستن (بستن): (مصدر لازم) [مجاز]
۱. لوازم سفر را گرد آوردن و بههم بستن؛ آمادۀ سفر شدن.
۲. سفر کردن.
۳. [قدیمی] مردن.
〈 رخت برچیدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. باروبنه را جمع کردن و بستن.
۲. [مجاز] کوچ کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پوشاک، جامه، لباس
۲. اثاثالبیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی
۳. کالا، متاع
فعل
بن گذشته: رخت بر بست
بن حال: رخت بر بند
دیکشنری
apparel, clothes, clothing, costume, furnishings, garment, raiment, wash
-
جستوجوی دقیق
-
رخت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پوشاک، جامه، لباس ۲. اثاثالبیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی ۳. کالا، متاع
-
رخت
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - لباس ، جامه . 2 - کالا، متاع . 3 - بار و بنه .
-
رخت
لغتنامه دهخدا
رخت . [ رَ ] (اِ) اسباب و متاع خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ سروری ). گرانبهای از اسباب خانه . (ناظم الاطباء). سامان . اسباب و تجملات . (از شعوری ج 2 ص 2). اثاث . (ملخص اللغات ح...
-
رخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: رخوت] raxt ۱. هر چیز پوشیدنی؛ جامه؛ لباس.۲. [قدیمی] اسباب خانه؛ باروبنه.〈 رخت از جهان بردن: [قدیمی، مجاز] مردن؛ درگذشتن.〈 رخت افکندن: [قدیمی، مجاز] باروبنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن.〈 رخت بربستن (بستن): (مصدر لازم) ...
-
رخت
دیکشنری فارسی به عربی
ملابس
-
واژههای مشابه
-
رَخت
لهجه و گویش بختیاری
raxt لباس.
-
هم رخت
لغتنامه دهخدا
هم رخت . [ هََ رَ ] (ص مرکب ) دو تن که جامه ٔ یکدیگر را پوشند، و به کنایت ، نزدیک و قرین : گاه با دیو داردت هم رخت گاه با شیر داردت همسر.مسعودسعد.
-
cloak room
رختکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] محلی برای نگهداری بالاپوش مهمانان در مهمانخانه/ هتل و عذاخوری/ رستوران و غیره
-
رخت انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ) (مص ل .) اقامت کردن ، فرود آمدن .
-
رخت بربستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. بَ تَ) (مص ل .) 1 - آمادة سفر شدن . 2 - مردن ، درگذشتن .
-
رخت برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) کوچ کردن .
-
رخت ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) آماده شدن ، آماده سفر شدن .
-
رخت گرداندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) جابه جا شدن ، نقلِ مکان کردن .
-
رخت شو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (رَ) (ص فا.) آن که لباس ها را شوید.