کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رخان
/roxān/
معنی
دو رخ؛ دو برجستگی دو طرف صورت؛ گونهها: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپیدروز به پاکی رخان تو مانَد (دقیقی: ۹۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخان
لغتنامه دهخدا
رخان . [ رُخ ْ خا ] (اِخ ) دهی است به مرو. (منتهی الارب ). قریه ای است در شش فرسخی مرو. (از معجم البلدان ).
-
رخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] roxān دو رخ؛ دو برجستگی دو طرف صورت؛ گونهها: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپیدروز به پاکی رخان تو مانَد (دقیقی: ۹۷).
-
واژههای مشابه
-
لاله رخان
لغتنامه دهخدا
لاله رخان . [ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) صفت نیکوان . صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. خوبروی : دایم دل تو شاد به دیدار نگاری شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی . فرخی .سوسن سیمین شده ست و سوزن زرین لاله رخانم ، ترا میان و مرا تن . فرخی .هم بت زنجیرجعدی هم ب...
-
جستوجو در متن
-
رخانی
لغتنامه دهخدا
رخانی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به رخان که دهی است در شش فرسنگی مرو. (از انساب سمعانی ).
-
طبرخونی
لغتنامه دهخدا
طبرخونی . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طبرخون . قرمز. سرخ . سرخ رنگ : گر خون تو نخورد بشب گردون پس کوت آن رخان طبرخونی .ناصرخسرو.
-
لاله جبین
لغتنامه دهخدا
لاله جبین . [ ل َ / ل ِج َ ] (ص مرکب ) نکوروی . خوبروی . مه جبین : هم بت زنجیر جعدی هم بت زنجیر زلف هم بت لاله جبینی هم بت لاله رخان .منوچهری .
-
لکائی
لغتنامه دهخدا
لکائی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لکا. || سرخی . رنگ سرخ . چه گل سرخ را لکا گویند. (برهان ) : ور تو حکیمی بیار صحبت معقول زرد مکن پیش من رخان لکایی .ناصرخسرو.
-
خلیده رخ
لغتنامه دهخدا
خلیده رخ . [ خ َ دَ / دِ رُ] (ص مرکب ) صورت خراشیده سوک و نوحه را : زن گازر از درد کودک نوان خلیده رخان تیره گشته روان .فردوسی .
-
خول
لغتنامه دهخدا
خول . (ص ) بمعنی خل است که کجی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خمیده . (یادداشت مؤلف ) : دین اﷲ را تباه کندزلفک خول و آن رخان چو ماه .(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
چدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [مخففِ چیدن] [قدیمی] čedan = چیدن: ◻︎ همی گل چدند از لب رودبار / رخان چون گلستان و گل در کنار (فردوسی: ۱/۱۹۱)، ◻︎ همیچدیم گل آنگه که با نگهبان بود / کنون همینتوان چد که با نگهبان نیست (قطران: ۴۶).
-
پوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: pūsītan] pusidan ۱. پوسیده شدن.۲. پوده شدن چیز کهنه.۳. پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان: ◻︎ تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاکاندرون استخوان (فردوسی: لغتنامه: پوسیدن).
-
سوگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سوک› sug ۱. مصیبت؛ ماتم؛ عزا.۲. غم؛ اندوه: ◻︎ سوی زال رفتند با سوگ و درد / رخان پر ز خون و سران پر ز گرد (فردوسی: ۱/۳۱۷).
-
گشی
لغتنامه دهخدا
گشی . [ گ َش ْ شی ] (حامص ) خرامیدگی و جلوه گری و نازرفتاری . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). || خوشی . خوشحالی . || تندرستی . (از برهان ) : تابجهان گشی است و خوشی ای صدرخوش زی و گش با سمن رخان پریوش .سوزنی (از فرهنگ رشیدی ).