کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رحیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رحیل
/rahil/
معنی
۱. کوچ کردن؛ کوچیدن؛ کوچ.
۲. [مجاز] مرگ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رحیل
واژگان مترادف و متضاد
سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت
-
رحیل
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن ، کوچیدن .
-
رحیل
لغتنامه دهخدا
رحیل . [ رَ ] (اِخ ) منزلی میان بصره و مکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رحیل
لغتنامه دهخدا
رحیل . [ رَ ] (ع اِ)کوچ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ). مقابل مقام . (یادداشت مؤلف ). عزیمت . حرکت از جایی به جایی دیگر : آوازه ٔرحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه . خاقانی .رفیقان خود ر...
-
رحیل
لغتنامه دهخدا
رحیل . [ رُ ح َ ] (ع اِ مصغر) مصغر رَحْل . اسباب کوچک جهت مسافرت . (ناظم الاطباء).
-
رحیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rahil ۱. کوچ کردن؛ کوچیدن؛ کوچ.۲. [مجاز] مرگ.
-
واژههای مشابه
-
رحیل زدن
لغتنامه دهخدا
رحیل زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) قصد رحیل کردن . سخن از رحیل گفتن : سعدیا تا کی این رحیل زنی محمل از پیش نافرستاده .سعدی .
-
رحیل کردن
لغتنامه دهخدا
رحیل کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن . سفر کردن . رفتن . راهی شدن . روانه شدن : رسید عید همایون و روزه کرد رحیل بجام دار فلک روشنایی قندیل .امیرمعزی .
-
رحیل خانه
لغتنامه دهخدا
رحیل خانه . [ رَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) اقامتگاه . باش جای . جای قرار و اقامت . || کنایه از دنیا، جهان . گیتی : روزی دو در این رحیل خانه می باید ساخت با زمانه .نظامی .
-
رحیل نامه
لغتنامه دهخدا
رحیل نامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب رحیل . نامه ای که در آن فرمان رحیل و کوچ کردن باشد. || بکنایه ، دعوت حق .- رحیل نامه خواندن ؛ دعوت حق را اجابت کردن . مردن : و آخر چو به کار خویش درمانداو نیز رحیل نامه را خواند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
رحیلة
لغتنامه دهخدا
رحیلة. [ رَ ل َ ] (ع ص ) مؤنث رحیل . یقال : ناقة رحیلة؛ ماده شتر توانای بر سیر. (ناظم الاطباء). مؤنث رحیل . (منتهی الارب ).
-
کوچ
واژگان مترادف و متضاد
جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقلمکان، هجرت
-
اسعر
لغتنامه دهخدا
اسعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن رحیل . تابعی است . (منتهی الارب ).