کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رحم آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رحم آمدن
لغتنامه دهخدا
رحم آمدن .[ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) یا رحم آمدن بر کسی . ترحم کردن . رقت نمودن . دلسوزی کردن . رحم کردن : ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من . سعدی .مگر در دل دوست رحم آیدم چو بیند که دشمن ببخشایدم . سعدی .پدر ترا دیدم ...
-
واژههای مشابه
-
رَّحِمَ
فرهنگ واژگان قرآن
رحم کرد
-
بی رحم
فرهنگ واژههای سره
سنگدل
-
صله ٔ رحم
لغتنامه دهخدا
صله ٔ رحم . [ ص ِ ل َ / ل ِ ی ِ رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محبت و سلوک داشتن با خویش و اقرباء. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بَل ّ. بِلان . (منتهی الارب ). شریک گردانیدن خویشان و پیوستگان را با خود در خیرات دنیوی . (نفائس الفنون ؛ حکمت مدنی ). با...
-
بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] birahm ۱. سنگدل.۲. ظالم؛ ستمکار.
-
بی رحم
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سخت دل ، شقی ، قسی . 2 - ظالم ، ستمکار.
-
دل رحم
لغتنامه دهخدا
دل رحم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحیم . باشفقت . نرم دل . مقابل سخت دل . مقابل سنگدل . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. مهربان . شفیق .
-
رحم آوردن
لغتنامه دهخدا
رحم آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مهربانی کردن . دلسوزی کردن . شفقت ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رحم کردن . مهربانی نشان دادن . رأفت و شفقت نمودن : رحم نآورد به پیران و جوانهاشان تا برون کرد ز تن شیره ٔ جانهاشان . منوچهری .دریاب که آسمان نمی بارد...
-
رحم کردن
لغتنامه دهخدا
رحم کردن . [ رَ ک َ دَ ](مص مرکب ) یا رحم کردن بر کسی . بطور غمخواری و نرمدلی مهربانی کردن . (ناظم الاطباء). رحمت آوردن . رحمت نمودن . رحم آوردن . عطوفت و نرمدلی نمودن : یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راه شان مکیب . شهید بلخی .گر...
-
رحم بند
لغتنامه دهخدا
رحم بند. [ رَ ح ِ ب َ ] (اِ مرکب ) کمربندی که با آن رحم های افتاده به پایین و یا رحم هایی را که استقرار غیرطبیعی دارند می بندند تا بصورت طبیعی درآید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
رحم دلی
لغتنامه دهخدا
رحم دلی . [ رَ دِ ] (حامص مرکب ) مهربان بودن . دل رحم بودن . رقت قلب داشتن : از بهر این معنی است که بر رحم دلی بخاریان از شرق تا مغرب گواهی می دهند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 27).
-
رحم مند
لغتنامه دهخدا
رحم مند. [ رَ م َ ] (ص مرکب ) رحیم . رؤف . مهربان . که رحم و شفقت داشته باشد : ای خدا بگمار قومی رحم مندتا ز صندوق بدان ما را خرند.مولوی .
-
رحم نما
لغتنامه دهخدا
رحم نما. [ رَ ح ِ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (نف مرکب ) نماینده ٔ رحم . نشان دهنده ٔ شکم . || (اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) آینه یا دستگاهی که بوسیله ٔ آن درون رحم را بینند. (یادداشت مؤلف ).
-
قاطع رحم
لغتنامه دهخدا
قاطع رحم . [ طِ ع ِ رَ ح ِ ] (ص مرکب ) کسی که خویشی راببرد و پیوند برادری را گسسته کند. (ناظم الاطباء)