کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رحلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رحلت
/rehlat/
معنی
۱. کوچ؛ سفر.
۲. [مجاز] وفات؛ مرگ؛ درگذشت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات
۲. حرکت، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ≠ ولادت
۳. توقف، حضر
فعل
بن گذشته: رحلت کرد
بن حال: رحلت کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رحلت
واژگان مترادف و متضاد
۱. حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات ۲. حرکت، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ≠ ولادت ۳. توقف، حضر
-
رحلت
فرهنگ فارسی معین
(رِ لَ) [ ع . رحلة ] (مص ل .) 1 - کوچیدن ، کوچ کردن . 2 - مردن .
-
رحلت
لغتنامه دهخدا
رحلت . [ رِ ل َ ] (ع اِمص ) کوچ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هجرت . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). روانگی . (ناظم الاطباء). روانه و راهی شدن : نه در بحارقرارت نه در جبال سکون چه تیزرحلت پیکی چه زودرو سیاح . مسعودسعد.دوال رح...
-
رحلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رحلة] rehlat ۱. کوچ؛ سفر.۲. [مجاز] وفات؛ مرگ؛ درگذشت.
-
واژههای مشابه
-
رحلت کردن
لغتنامه دهخدا
رحلت کردن . [ رِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن و رفتن و سفر کردن و راهی شدن . (ناظم الاطباء). || حرکت از این جهان بدان جهان . وفات کردن . مردن . (ناظم الاطباء). مجازاً، مردن . (یادداشت مؤلف ) : ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه ).
-
رحلت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حربة
-
قتل و رحلت
فرهنگ گنجواژه
تعطیلات و مراسم مذهبی.
-
واژههای همآوا
-
رحلة
لغتنامه دهخدا
رحلة. [ رِ ل َ ] (ع مص ، اِ) کوچ کردن . (از منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (از دهار). از جایی به جایی شدن . انتقال . کوچیدن . کوچ کردن . (یادداشت مؤلف ) : و اذا اراد اﷲ رحلة نعمةعن دار قوم اخطأوا التدبیرا. (از تاریخ بیهقی چ ا...
-
رحلة
لغتنامه دهخدا
رحلة. [ رُ ل َ ] (ع اِ) رِحْلة. بعیر ذورحلة؛ شتر توانای بر سیر و قوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به رِحْلة شود. || یک سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جانب کوچ و مقصد. (ناظم الاطباء). مقصد. جهتی که بدان رو آورند گا...
-
رِحْلَةَ
فرهنگ واژگان قرآن
به معناي حالتي است که يک انسان سوار بر راحله و در حال سير دارد وراحله به معناي شتري است که براي راه پيمايي نيرومند باشد . منظور از رحلت قريش مسافرت آنان از مکه به بيرون براي تجارت است
-
جستوجو در متن
-
Rhagoletis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رحلت
-
Rhagoletis pomonella
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رحلت پومونلا