کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رحال
/rahhāl/
معنی
۱. پالاندوز؛ سازندۀ پالان.
۲. (صفت) بسیارسفرکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رحال
فرهنگ فارسی معین
(رَ حّ) [ ع . ] (ص .) نیک دانا و ماهر در پالان نهادن ؛ ج . رحاله .
-
رحال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص .) بسیار سفر کننده ؛ ج . رحاله .
-
رحال
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رحل . 1 - پالان شتر. 2 - اسباب و اثاث سفر.
-
رحال
لغتنامه دهخدا
رحال . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 8 تن . آب آن از چشمه . محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رحال
لغتنامه دهخدا
رحال . [ رَح ْ حا ] (ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. (ناظم الاطباء). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن . (آنندراج )(منتهی الارب ). نیک دانا و ماهر در پالان شتر ساختن . (از اقرب الموارد). || کسی که پالان شتر سازد. (ناظم الاطباء) (از ...
-
رحال
لغتنامه دهخدا
رحال .[ رِ ] (ع اِ) نوعی از فرش و گستردنی . (ناظم الاطباء). گستردنی یمنی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. (از اقرب الموارد). || ج ِ رَحْل . (منتهی الارب ). ج ِ رَحْل . بارها. (حاشیه ٔ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ). ||...
-
رحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] rahhāl ۱. پالاندوز؛ سازندۀ پالان.۲. (صفت) بسیارسفرکننده.
-
رحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ رَحْل] [قدیمی] rehāl = رحل
-
واژههای همآوا
-
رهال
لغتنامه دهخدا
رهال . [ رَ ] (اِخ ) دهی است ، مرکز دهستان رهال از بخش حومه ٔ شهرستان خوی . دارای 319 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قطور. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و زردآلو و کرچک و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رهال
لغتنامه دهخدا
رهال . [ رَهَْ ها ] (ع ص ) ظاهراً به معنی سست و خرفت است ، ازرهل به معنی سست و جنبان شدن گوشت بدن : بدان منگر که رهالم به کار خویش محتالم شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب فرکالم .طیان .
-
رهال
لغتنامه دهخدا
رهال .[ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در جنوب باختری بخش . که از شمال به دهستان فرورق ، از جنوب به بکره سنی و حومه ٔ شاهپور، از خاور به بولدیان و از باختر به قطور محدود است . موقع طبیعی آن چنین است : قسمت شم...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی رحال . ملقب به حرارة. محدث است .
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن رحال مغربی . رجوع به حسن معدانی شود.