کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رج زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رج زدن
لهجه و گویش تهرانی
با بی دقتی نوشتن،رونویسی
-
واژههای مشابه
-
order
رَج چَفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[معماری و شهرسازی] هر لایه از چَفتۀ چندلایه
-
رج کردن
لغتنامه دهخدا
رج کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) به صف نهادن . به صف کردن . به دسته کردن . به ردیف کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن . به راه نهادن . دسته کردن از قبیل آجر و جز آن .
-
موزی رج
لغتنامه دهخدا
موزی رج . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 6 هزارگزی شمال ساری با 520 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ بابل و کاری و راه آن مالرو است زیارتگاهی به نام درویش فخرالدین دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
چشمه رج
لغتنامه دهخدا
چشمه رج . [ چ َ م َ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 42 هزارگزی باختر درمیان و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ عمومی بیرجند به زاهدان واقع شده . جلگه ای است با هوای گرمسیری که 82 تن سکنه دارد. آبش ازقنات . محصولش غلات ، ش...
-
کَج و رَج
فرهنگ گنجواژه
نادرست و درست.
-
رَج و ریسه
فرهنگ گنجواژه
صف. رج و ریسه کردن.
-
جستوجو در متن
-
rows
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ردیف، سطر، صف، خط، رج، قطار، راسته، رده، ریسه، قیل و قال، ردیف چند خانه، ردیف کردن، پارو زدن، راندن، قرار دادن، بخط کردن
-
row
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ردیف، سطر، صف، خط، رج، قطار، راسته، رده، ریسه، قیل و قال، ردیف چند خانه، ردیف کردن، پارو زدن، راندن، قرار دادن، بخط کردن
-
رجه
لغتنامه دهخدا
رجه . [ رَج ْه ْ ] (ع مص ) به مردم چنگل زدن و درآویختن به آن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آویختن به چیزی بادندان . (از اقرب الموارد). || گوالیدن کودک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبیدن و حرکت کردن چیزی . (از اقرب ...
-
مو زدن
لغتنامه دهخدا
مو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) اختلاف بسیار جزئی داشتن (معمولاً در جمله ٔ منفی استعمال شود): قیافه اش با قیافه ٔ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلافی ندارد. (از یادداشت مؤلف ). || در نهایت استقامت و راستی بودن . در استقامت اندک کجی نداشتن . در یک ردیف...
-
صف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفّ، جمع: صُفُوف] saf[f] ۱. آنچه با نظموترتیب در یک خط قرار گرفته باشد؛ رده؛ رج؛ ردیف؛ راسته.۲. شصتویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه؛ حواریین.〈 صف بستن (کشیدن): (مصدر لازم) در یک ردیف قرار گرفتن: ◻︎ مهتران آمدند از پسوپ...
-
جرگه
لغتنامه دهخدا
جرگه . [ ج َ گ َ / گ ِ ] (اِ) حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر. (برهان ). صف کشیدن انبوه مردم . (غیاث اللغات ). مطلق صف و حلقه است خواه مردمان باشد،خواه سایر حیوان از چرنده و پرنده . (از آنندراج ) (بهارعجم ). حلقه . حوزه . جرغه . پره . مجمع. ج...