کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رجوع
/roju'/
معنی
۱. بازگشتن؛ برگشتن؛ باز آمدن؛ بازگشت.
۲. (فقه) بازگشت مرد بهسوی زنی که طلاق داده؛ یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید.
۳. (ادبی) در بدیع، بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن بهمنظور افادۀ نکتۀ خاص: عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ـ یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری: ۴۲۵).
۴. (نجوم) [قدیمی] حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه
فعل
بن گذشته: رجوع کرد
بن حال: رجوع کن
دیکشنری
reference
-
جستوجوی دقیق
-
رجوع
واژگان مترادف و متضاد
بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه
-
رجوع
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (مص ل .) بازگشتن ، برگشتن .
-
رجوع
لغتنامه دهخدا
رجوع . [ رَ ] (ع اِ) جواب رساله . (منتهی الارب ).
-
رجوع
لغتنامه دهخدا
رجوع . [ رُ ] (ع مص )مصدر به معنی رَجْع. بازگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51). بازگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || برگشت و بازگشت و عود از سفر. رجعت و مراجعت . (ناظم الاطباء) : هم...
-
رجوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] roju' ۱. بازگشتن؛ برگشتن؛ باز آمدن؛ بازگشت.۲. (فقه) بازگشت مرد بهسوی زنی که طلاق داده؛ یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید.۳. (ادبی) در بدیع، بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن ب...
-
رجوع
دیکشنری فارسی به عربی
احترام
-
واژههای مشابه
-
ارباب رجوع
فرهنگ فارسی معین
( ~. رُ) [ ع . ] (اِ.) مراجعه کنندگان ، متقاضیان ، رجوع کنندگان .
-
رجوع افتادن
لغتنامه دهخدا
رجوع افتادن . [ رُ اُ دَ ] (مص مرکب ) سر و کار پیدا کردن . حاجت افتادن : شریف را به خسیسان رجوع می افتدکه برگ کاه بود داروی پریدن چشم .صائب .
-
رجوع دادن
لغتنامه دهخدا
رجوع دادن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت دادن . بازگشت دادن . امری یا مطلبی را به کسی یا موضوعی احاله دادن و بازگرداندن .
-
رجوع کردن
لغتنامه دهخدا
رجوع کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازآمدن و برگشتن . (ناظم الاطباء). به چیزی دیگر نگریستن و توجه کردن . به کسی مراجعه کردن ، بمجاز، نزد وی رفتن : و با اینهمه به خرد رجوع کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). وی چون حاکم است در کارها رجوع به وی کنند. ...
-
رجوع نمودن
لغتنامه دهخدا
رجوع نمودن . [ رُ ن ُ / ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) بازگشت کردن . برگشت نمودن . خودداری کردن . برگشت نشان دادن . رجوع کردن : این چه گفتند و فرمودند از آن رجوع ننمایند و بر آن بروند تا رعایا و لشکرها از دو طرف آسوده گردند و خونهای ناحق ریخته نیاید. (تاری...
-
رجوع داشتن
لغتنامه دهخدا
رجوع داشتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع کردن . برگشتن . به مجاز، رابطه داشتن و همانند بودن : زلفت به پریشانی من داشت رجوعی جمع آر دگر طره ، برآشفتم و رفتم .ظهوری (از آنندراج ).
-
قابل رجوع
لغتنامه دهخدا
قابل رجوع . [ ب ِ ل ِ رُ ] (ص مرکب ) رجوع پذیر. بازگشت دادنی .
-
ارباب رجوع
دیکشنری فارسی به عربی
زبائن , زبون