کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجل الفروج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رجل الفروج
لغتنامه دهخدا
رجل الفروج . [ رِ لُل ْ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) رجل الفلوس نیز گویند، آن قاقلیست . (ذخیره خوارزمشاهی ). به لغت اندلس قاقلی گویند. (از مفردات ابن بیطار ص 137).رجل الفلوس . قاقلی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دو کلمه ٔ بالا و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 1...
-
واژههای مشابه
-
رَجُلٍ
فرهنگ واژگان قرآن
کلمه رجل دلالت بر انسان قوي در اراده و تعقل دارد
-
Rigel
رِجْلُالجبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ستارۀ بتای جبار که هفتمین ستارۀ پرنور شب از قدر 0/18 است
-
Rigil Kentaurus, Alpha Centauri
رِجْلِ قَنطورِس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] سومین ستارۀ پرنور آسمان شب و پرنورترین ستارۀ صورت فلکی جنوبی قَنطورِس از قدر 0/3ـ که نزدیکترین ستارۀ بارز به خورشید است
-
Almaak
رِجْل مسلسله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ستارهای دوتایی شامل غول درخشان ردۀ ک3 با قدر 2/3 و کوتولۀ ب9 با قدر 4/8
-
ذات رجل
لغتنامه دهخدا
ذات رجل . [ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب . مثقب عبدی گوید : مررن علی شراف فذات رجل و نکبن الذرانح بالیمین . (معجم البلدان ).و ابن الأثیر در المرصع ذات رجل این شعر را گوید به دیار کلب در شام است . || و نیز جایگاهی است به زمین بکربن وائل . (ا...
-
رجل قنطورس
لغتنامه دهخدا
رجل قنطورس . [ رِ ل ِ ق َ رَ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ). نام ستاره ای است برزانوی دست راست صورت قنطورس . (یادداشت مرحوم دهخدا). نام ستاره ای است روشن از قدر اول بر پای راست قنطورس . (از التفهیم چ همایی ذیل ص 87) (از جهان دانش ).
-
رجل آباد
لغتنامه دهخدا
رجل آباد. [ رَ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آلان براغوش بخش آلان شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 291 تن است . آب آن از رودخانه ٔ چاکی چای و محصولات آن غله و حبوب است . صنایع دستی آن فرش و جاجیم بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رجل الارنب
لغتنامه دهخدا
رجل الارنب . [ رِ لُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) لاغون است . گفته شده آن گیاهی است که دیسقوریدوس آن را به یونانی لاغوین نامیده است . (از مفردات ابن بیطار). لاغورس .(تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به لاغوین شود.
-
رجل الباب
لغتنامه دهخدا
رجل الباب . [ رِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پاشنه ٔ در. (دهار).
-
رجل البحر
لغتنامه دهخدا
رجل البحر. [ رِ لُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) جوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || شاخه ٔ دریا. (از اقرب الموارد).
-
رجل الجبار
لغتنامه دهخدا
رجل الجبار. [ رِ لُل ْ ج َب ْ با ](اِخ ) ستاره ای از قدر اول بر پای چپ جبار، و آنرا رجل الجوزا نیز نامیده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رجل الجوزاء شود.
-
رجل الجراد
لغتنامه دهخدا
رجل الجراد. [ رِ لُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) تره ای است مانند تره ٔ یمانی و در خواص بدل آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تره ای است مانند بقله ٔ یمانی . (از اقرب الموارد). نبتی است همچون نبات بقلة الیمانیه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرو ترکس...
-
رجل الجوزاء
لغتنامه دهخدا
رجل الجوزاء. [ رِ لُل ْ ج َ ] (اِخ ) رجل الجبار. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به رجل الجبار شود.