کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجزخوانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رجزخوانی
/rajazxāni/
معنی
۱. [مجاز] خودستایی.
۲. [قدیمی] خواندن اشعار به هنگام نبرد جهت مفاخرت؛ عمل رجزخوان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
rodomontade
-
جستوجوی دقیق
-
رجزخوانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) [ ع - فا. ] (حامص .) خود - ستایی .
-
رجزخوانی
لغتنامه دهخدا
رجزخوانی . [ رَ ج َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خواندن شعر رجز. || دعوی و غالباً به لاف . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رجزخوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] rajazxāni ۱. [مجاز] خودستایی.۲. [قدیمی] خواندن اشعار به هنگام نبرد جهت مفاخرت؛ عمل رجزخوان.
-
واژههای همآوا
-
رَجَز،()خوانی
لهجه و گویش تهرانی
مبارزه طلبی
-
جستوجو در متن
-
regnancies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رجزخوانی
-
تُرید و نَورد
لهجه و گویش بختیاری
toreyd-o-navard طُرید و نبرد، رجزخوانى، درشتگویى.
-
خشتمالی
واژگان مترادف و متضاد
۱. خشتزنی ۲. خودستایی، دعوی باطل، رجز، رجزخوانی، لافپیمائی، لافزنی
-
خودستایی
واژگان مترادف و متضاد
خودبینی، رجز، رجزخوانی، غرور، کبر، لاف ≠ تواضع، فروتنی، غیرستایی
-
خودستایی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. رجز خواندن، لاف زدن، رجزخوانی کردن، خود را ستودن، خودنمایی کردن، از خود تعریف کردن ۲. کبر ورزیدن، تبختر فروختن
-
اشتلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹شتلم› 'oštolom ۱. زور؛ ستم.۲. پرخاش و هیاهو؛ دادوفریاد؛ تندی: ◻︎ کُردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳: ۳۸۰).۳. لاف زدن؛ رجزخوانی.
-
بشیر
لغتنامه دهخدا
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن مالک فرستاده ٔ عمربن سعد. همراه سر سیدالشهدا نزد عبیداﷲ زیاد بود و رجزخوانی او در مجلس ابن زیاد و کشته شدن بر دست او معروف است . رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . خیام ج 2 ص 57 شود.
-
چالش کنان
لغتنامه دهخدا
چالش کنان . [ ل ِ ک ُ ](نف مرکب ، ق مرکب ) رزم کنان . نبردکنان ، هماوردجویان .در جنگ مبارزخواهان و رجزخوانی کنان در میدان نبرد جولان کنان و بداشتن زور و نیرو تظاهرکنان : عنان بر شه افکند چالش کنان به صد خاریش بخت نالش کنان . نظامی .درآمد به ناورد چال...
-
باد و دم
لغتنامه دهخدا
باد و دم . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) غرور و تکبرباشد. (لغت فرس اسدی ). غرور و تکبر و عجب و تجبر و خودستایی و خودنمایی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). تکبر و عجب و خودستایی . (شرفنامه ٔ منیری ). غرور و تکبر. (فرهنگ سروری ). عظمت . اقتدار....