کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رثد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رَ ص َ ] (ع مص ) رَصْد. چشم داشتن کسی را. (ناظم الاطباء). چشم داشتن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). چشم داشتن : رَصَدَ رَصْداً و رَصَداً. (منتهی الارب ). ترصد. چشم داشت . چشم داشتن . مراقبت . کمین . (از یادداشت مؤلف ). نظر دوختن به چیزی . چشم...
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رُ ص َ ] (ع اِ)ج ِ رَصْدَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَصْدَة شود.
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد. [ رُص ْ ص ِ ] (اِخ ) نام دیهی است از بعدان در یمن . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
رصد
لغتنامه دهخدا
رصد.[ رَ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب رسد است که به معنی حصه و بهره است ، مانند سد که صد شده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). و رجوع به رسد شود.
-
رصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] rasad ۱. (نجوم) = 〈 رصد کردن۲. نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن؛ زیر نظر قرار دادن.۳. (اسم) [قدیمی] محل دریافت عوارض در جادهها.۴. (اسم) [قدیمی] عوارض جاده؛ راهداری.۵. (اسم) [قدیمی] = رصدخانه۶. (اسم) [قدیمی] مراقب؛ نگهبان.&lan...
-
رسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rasad ۱. دسته؛ جوخه.۲. حصه؛ بهره؛ قسمت.
-
رَسَد
لهجه و گویش تهرانی
حصه،سهم
-
جستوجو در متن
-
مرثود
لغتنامه دهخدا
مرثود. [ م َ ] (ع ص ) متاع بر هم نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رثید. منضود. متاعی روی هم نهاده . (از اقرب الموارد). رَثَد . (متن اللغة). نعت مفعولی است از رَثد. رجوع به رثد شود.
-
رثدة
لغتنامه دهخدا
رثدة. [ رَ ث َ دَ ] (ع ص ، اِ) مردم ضعیف . ج ، رَثَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رثدة
لغتنامه دهخدا
رثدة. [ رِ دَ] (ع اِ) جماعت مردم که مقیم باشند. رِثْد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
برهم نهادن
لغتنامه دهخدا
برهم نهادن . [ ب َ هََ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بروی یکدیگر گذاشتن . (یادداشت دهخدا). یکی را بر زبر دیگری جای دادن . (یادداشت دهخدا). اًطباق . (منتهی الارب ). تَخصیف . تَنضید. (تاج المصادر بیهقی ). خَصف . (دهار). رَکم . (ترجمان القرآن جرجانی ). ضَم ...