کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رثا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رثا
/resā/
معنی
۱. شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی.
۲. [قدیمی] گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سوگ، مرثیه، مرثیهخوانی، مرثیهسرایی، نوحه، نوحهگری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رثا
واژگان مترادف و متضاد
سوگ، مرثیه، مرثیهخوانی، مرثیهسرایی، نوحه، نوحهگری
-
رثا
لغتنامه دهخدا
رثا.[ رِ ] (ع مص ) مصدر بمعانی رَثْی . (منتهی الارب ). گریستن بر مرده . (از ناظم الاطباء). گریه کردن بمرده . گریه کردن بمرده با نام بردن نیکوییهای او. (از اقرب الموارد). برای مرده زبان گرفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ستایش مرده در شعر. (از ناظم الا...
-
رثا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رثاء] resā ۱. شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی.۲. [قدیمی] گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او.
-
واژههای همآوا
-
رسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: re(a)sā) ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است ، موزون و بلند ، آنچه به راحتی قابل درک است، بلیغ ؛ (به مجاز) رشید و خوش قد و قامت .
-
رسا
واژگان مترادف و متضاد
۱. پخته، رسیده، یانع ۲. واضح ۳. بلند ۴. بلیغ، زبانآور، شیوا ≠ نارسا
-
رسا
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص فا.) 1 - بلند. 2 - رسنده . 3 - بالغ . 4 - تندهوش .
-
رسع
لغتنامه دهخدا
رسع. [ رَ ] (ع مص ) مهره ٔ چشم زخم بستن در پای یا دست کودک : رسع الصبی رسعاً. || تباه و فروهشته و سست گردیدن اعضای مرد: رسعاعضاء الرجل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برچسبیدن نیام چشم کسی ، و یا عام است . (ناظم...
-
رسع
لغتنامه دهخدا
رسع. [ رَ س َ ] (ع اِ) دردمندی نیام چشم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مهره ٔ چشم که بدست یا پای کودک بندند. (از اقرب الموارد).
-
رسع
لغتنامه دهخدا
رسع. [ رَ س َ ] (ع مص ) برچسبیدن نیام چشم کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به رَسْع در معنی «برگردیدن چشم و...» شود. || تباه شدن نیام چشم . (از اقرب الموارد). تباه شدن چشم و دگرگون شدن نیامهای آن . (از اقرب الموارد).
-
رسع
لغتنامه دهخدا
رسع. [ رُ ] (ع ص ) ج ِ اَرْسَع و رَسْعاء. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). رجوع به ارسع و رسعاء شود.
-
رصع
لغتنامه دهخدا
رصع. [ رَ ص َ ] (ع اِ) بچه های زنبور عسل . (از متن اللغه ) (از تاج العروس ، ذیل حرف ع ). زنبور عسلهای خرد. واحد آن رصعة است ، و گویند رضع با «ض » درست است . (از اقرب الموارد). در منتهی الارب و به تبع آن در ناظم الاطباء و آنندراج خرمابنان ریزه معنی شد...
-
رصع
لغتنامه دهخدا
رصع. [ رَ ص َ ] (ع مص ) چسبیدن بچیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آلودن به بوی خوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). آلوده به بوی خوش شدن . (آنندراج ). || لاغرسرین و لاغر هر دو کناره ٔ شرم ش...
-
رصع
لغتنامه دهخدا
رصع. [ رُ ] (ع ص ) ج ِ اَرْصَع و رَصْعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به ارصع و رصعاء شود.
-
رصع
لغتنامه دهخدا
رصع.[ رَ ] (ع مص ) با دست زدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به دست زدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کردن در جایی : رصع بالمکان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرام کردن بجایی . (منتهی الارب ). متمکن شدن بجایی . (یادداشت مؤلف...