کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رت
/ro(a)t/
معنی
۱. برهنه؛ لخت؛ عریان.
۲. تهی؛ خالی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رت
فرهنگ فارسی معین
(رُ یا رَ) (ص .) 1 - لخت ، برهنه . 2 - تهی ، خالی .
-
رت
لغتنامه دهخدا
رت . [ رَ / رُ] (ص ) برهنه و عریان را گویند. (برهان ). برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). برهنه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ سروری ). برهنه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (لغت فرس اسدی ) (ناظم الاطباء). لخت به معنی برهنه است و چون آنرا مخفف کنن...
-
رت
لغتنامه دهخدا
رت . [ رَت ت ] (ع ص ، اِ) مهتر. ج ، رُتان ، و رُتوت ، یقال هؤلاء رتوت البلاد؛ ای رؤسائها. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رئیس قوم . پیشقدم آنان . (از اقرب الموارد). رئیس و بزرگ . (ناظم الاطباء). یقال فلان من رتوت البلد؛ ای من افاضلهم . (...
-
رت
لغتنامه دهخدا
رت . [ رُت ت ] (ع ص ، اِ) ج ِرَتّاء، بمعنی مرد و زن گنگلاج . (از ناظم الاطباء).
-
رت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روت› [قدیمی] ro(a)t ۱. برهنه؛ لخت؛ عریان.۲. تهی؛ خالی.
-
واژههای همآوا
-
رط
لغتنامه دهخدا
رط. [ رَطط ] (اِخ ) یا زط. موضعی است میان فارس و اهواز. (منتهی الارب ). منزلی است بین رامهرمز و ارجان ، اصطخری گفته است که آن را از نواحی خوزستان نوشته اند. (از معجم البلدان ). شگفت آور است که یاقوت (ج 2 ص 791) زط را اشتباهاً «رط» نوشته در حالی که از...
-
جستوجو در متن
-
ورت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] vart = رت
-
رتان
لغتنامه دهخدا
رتان . [ رُت ْ تا ] (ع ص ) ج ِ رَت ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به رَت ّ شود.
-
rat typhus
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تیفوس رت
-
Indian rat snake
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مار رت هند
-
رتوت
لغتنامه دهخدا
رتوت . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَت ّ، یقال هؤلاءِ رتوت البلد؛ ای رؤساؤها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ رَت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به رَت ّ شود.
-
دارة وشجی
لغتنامه دهخدا
دارة وشجی . [ رَت ُ وَ جا ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
-
روت
لغتنامه دهخدا
روت . (ص ) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود.