کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ربيع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ربيع
معنی
بهار , چشمه , سرچشمه , فنر , انبرک , جست وخيز , حالت فنري , حالت ارتجاعي فنر , پريدن , جهش کردن , جهيدن , قابل ارتجاع بودن , حالت فنري داشتن , ظاهر شدن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ربيع
دیکشنری عربی به فارسی
بهار , چشمه , سرچشمه , فنر , انبرک , جست وخيز , حالت فنري , حالت ارتجاعي فنر , پريدن , جهش کردن , جهيدن , قابل ارتجاع بودن , حالت فنري داشتن , ظاهر شدن
-
واژههای مشابه
-
ربیع
فرهنگ نامها
(تلفظ: rabi‛) (عربی) فصل اول سال، بهار ؛ (در گاه شماری) نام دو ماه از سال قمری ؛ (در تصوف) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک ؛ (در اعلام) ابن احمد اخوینی (یا اجوینی) نجاری مکنی [کنیه او] به ابوبکر یا ابو حکیم ، شاگرد ابوبکر محمدبن زکریای رازی و مؤلف هدایه ...
-
ربیع
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهار، بهاران ≠ تموز ۲. خریف
-
ربیع
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) فصل بهار.
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع. [ رَ ] (اِخ ) از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج 3).
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع. [ رَ ] (اِخ ) فرعی است از دو تیره از قبیله ٔ بنی سعد که سرزمین آنان جزو طایف بشمار است و در جنوب شرقی آن قرار دارد. (از معجم قبایل العرب ج 3).
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع. [ رَ ] (اِخ ) قبیله ای از عرب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر. عنصری .دل پدر ز پسر گاهگاه سیر شوددلش همی نشود سیر از ربیع و مضر. فرخی .و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 شود.
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است یا مناره ای خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع. [ رُ ب َ ] (اِخ ) قبیله ای از تمیم از عدنانی . (از معجم قبایل العرب ج 3).
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع. [ رُ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر ربیع. (منتهی الارب ).
-
ربیع
لغتنامه دهخدا
ربیع.[ رَ ] (ع اِ) بهار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). فصل بهار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موسم بهار. (غیاث اللغات ). بهارگاه . (دهار). فصلی از چهار فصل سال است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).یکی از فصول سال است از 21 آزار تا 21...
-
ربیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] rabi' ۱. بهار.۲. نام دو ماه از ماههای قمری.
-
ربیع
واژهنامه آزاد
بادبهاری ،جنبش بهار
-
عین ربیع
لغتنامه دهخدا
عین ربیع. [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و روغن است . ساکنان این ده از طایفه ٔ عرب حمیدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).