کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ربذة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صلصلة
لغتنامه دهخدا
صلصلة. [ ص ُ ص ُ ل َ ] (اِخ ) آبی است محارب را قرب ماوان . نصر گوید:گمان دارم بین ماوان و ربذه است . (معجم البلدان ).
-
ربذی
لغتنامه دهخدا
ربذی . [ رَ ب َ ذی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ربذة که از شهرهای مدینه میباشد در طریق حجاز. (از انساب سمعانی ).
-
بیضة
لغتنامه دهخدا
بیضة. [ ب َ ض َ / بی ض َ ] (اِخ ) موضعی است نزد ماوان نزدیکی ربذه با چاههای بسیار. (از معجم البلدان ).
-
شربة
لغتنامه دهخدا
شربة. [ ش َ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین سلیله و ربذه . گویند: در موقع مسافرت به مکه وقتی که از نقرة وماوان بگذرند به شربة میرسند. (از معجم البلدان ).
-
غرد
لغتنامه دهخدا
غرد. [ غ َ رِ ] (اِخ ) کوهی است میان ضریه و ربذه در کنار جریب اقصی که متعلق به بنی محارب و فزارة است ، و گفته اند در کنار ذی حسن در اطراف ذی ظلال قرار دارد. (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
-
ذوبقر
لغتنامه دهخدا
ذوبقر. [ ب َ ق َ ] (اِخ ) وادیی است میان اخیله و حمای ربذة. شاعر گوید:اناخ بذی بقر برکةکان علی عضدیه کتافاً.(از المرصع ابن الاثیر).
-
رکوی
لغتنامه دهخدا
رکوی . [ رُ ] (اِ) رکو. خرقه . کهنه . پاره . رکوه . (یادداشت مؤلف ). وصله . پاره که بر جامه دوزند. (از شعوری ج 2 ورق 27) : یتیم را پی آن تا بنشنوی گریه ش دهند می به دهان اندر و فشار رکوی . سوزنی .خرقه ؛ پاره ای از رکوی . رَبَذَه ؛ رِبذَة. رکوی که زر...
-
افاهید
لغتنامه دهخدا
افاهید. [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در راه ربذه . (منتهی الارب ). تپه هائی است سفیدبه قفار که بر سر راه آنکه از جانب نخل طریق ربذه بپیماید، قرار میگیرد. و نام آن در ابیات زیر آمده :نظرت الیها و هی تحدی عشیةفاتبعتهم طرفی حیث تیمماتروع باکناف الافاهید عیره...
-
ظلال
لغتنامه دهخدا
ظلال . [ ظَل ْ لا / ظَ ] (اِخ ) آبی است نزدیک ربذة و به قول بعضی وادیی است در شربّة. ابوعبید گوید: ظلال ُ سَوان ، به جانب چپ طخفة وقتی که به سوی مکه روی کنی و متعلق به بنی جعفربن کلاب است . این کلمه را به طاء مهمله نیز نوشته اند. رجوع به معجم البلدان...
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف ُ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی ربذه از طرف چپ سقیا، از آنجا تا مدینه هشت منزل است و گویند مسافت چهار شب راه است . در آن منبر است (جمعه در آن منعقد میشود) و نخل و جویبارهای فراوان است و قریه ٔ پرنعمت و بزرگی است ازآن ِ قریش انصار و مزینه و ...
-
ذوحساء
لغتنامه دهخدا
ذوحساء. [ ح ِ ] (اِخ ) نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل . و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت ). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوی...
-
چابق
لغتنامه دهخدا
چابق . [ ب ُ ] (اِ) سر تازیانه . در فرهنگ رشیدی ذیل کلمه ٔ «چابک » چنین آمده : «چابک به معنی تازیانه در غیر شعر خسرو دیده نشد و ظاهراً هندی است :خشم ستیزنده را چابک تأدیب زن .اما در صراح در لغت عذب گفته که عذبةالسوط؛ چابق . پس ظاهر شد که لفظ چابق اس...
-
ذوالقصة
لغتنامه دهخدا
ذوالقصة. [ ذُل ْ ق َص ْ ص َ ] (اِخ ) آبی است بنوطریف را بأجا و بعضی گویند کوهی است بسلمی از دو کوه طی نزدیک سقف و غضور و بعضی گفته اند موضعی است در راه ربذه و میان آن و مدینه بیست و چهار میل مسافت است . و موضعی است بین زبالة و شقوق به دو میلی شقوق و...
-
شابة
لغتنامه دهخدا
شابة. [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است . (معجم البلدان ) : ترکت ابن هبار لدی الباب مسنداًو اصبح دونی شابة فأرومهابسیف امری لااخبر الناس ما اسمه و ان حقرت نفسی ال...
-
شدة
لغتنامه دهخدا
شدة. [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . اسم است اشتداد را. (منتهی الارب ). اسم از اشتداد، نقیض لین . (از اقرب الموارد). خلاف رخاء. (از اقرب الموارد). این کلمه در املای فارسی با تای کشیده تحریر شود یعنی شدت . || مکاره دهر. (از اقرب الموارد). سختی روزگار. ا...