کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رباحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رباحی
لغتنامه دهخدا
رباحی . [ رَ ] (اِخ ) قاسم بن شارح . محدث و فقیه بود. (از معجم البلدان ).
-
رباحی
لغتنامه دهخدا
رباحی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است . (از معجم البلدان ).
-
رباحی
لغتنامه دهخدا
رباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است ، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس ا...
-
رباحی
لغتنامه دهخدا
رباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به قلعه ٔ رباح که در بلاد اندلس واقع شده . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (معجم البلدان ) (انساب سمعانی ). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
رباحی
لغتنامه دهخدا
رباحی . [ رَ ](اِخ ) محمدبن ابوسهلویه . فقیه و محدث بود. (از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.
-
واژههای مشابه
-
کافور رباحی
لغتنامه دهخدا
کافور رباحی . [ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است . (منتهی الارب ). نوعی از کافور که به پاره های نمک شبیه است . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). کافور ریاحی . ریاحی گویند به علت رائحه ای که از آن برمیخیزد و بعضی گفته اند رباحی درست است و ...
-
ابوالبیداء رباحی
لغتنامه دهخدا
ابوالبیداء رباحی . [ اَ بُل ْ ب َ ءِ رَ ] (اِخ ) نام یکی از فصحای عرب . و ابومالک عمروبن کرکره ربیب او بود. و نام ابوالبیداء اسعدبن عصمة است و او در بصره معلمی ِ کُتّاب کردی و مزد ستدی و در تمام عمر همین شغل می ورزید و شعر نیز می گفت . (ابن الندیم ).
-
جستوجو در متن
-
کافور ریاحی
لغتنامه دهخدا
کافور ریاحی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور رباحی شود.
-
کافور جودانه
لغتنامه دهخدا
کافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص 258). کافور رباحی . رجوع به کافور و کافور رباحی شود.
-
ریاحی
لغتنامه دهخدا
ریاحی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی از کافور. (ناظم الاطباء). نوعی کافور قوی الرائحه . ابن بیطار گوید: گل و برگ این درخت بوی کافور دهد. کازمیرسکی مصحح دیوان منوچهری گوید: کافور رباحی غلط است و صحیح ریاحی است چون کافور از رباح یعنی حیوان مانند گربه نیست...
-
عمرو
لغتنامه دهخدا
عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن کرکره ، مکنی به ابومالک . یکی از فصحای عرب و ربیب ابوالبیداء رباحی بود. وی در بادیه خواندن آموخت و درحضر صنعت وراقی ورزید. در نحو و لغت مذهب بصریان داشت . و کتاب خلق الانسان و کتاب الخیل از اوست . (از الفهرست ابن الندیم ...
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رُب ْ با ] (ع اِ) بزغاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). ج ، ربابیح . (اقرب الموارد). || کبی نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء).میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجه ٔ یمن ...
-
غزالة
لغتنامه دهخدا
غزالة. [ غ َ ل َ ] (اِخ ) زن شبیب بن یزید و در شجاعت از مشاهیر زنان بود. در موصل به دنیا آمد و به همراهی شوهرش بر عبدالملک بن مروان خروج کرد (76 هَ . ق .) و در جنگها دلیرانه شرکت میکرد. خالدبن عتاب رباحی در جنگی واقع در ابواب کوفه وی را کشت و قتل او ...