کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رباح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رباح
/rabāh/
معنی
۱. سود؛ فایده.
۲. خمر؛ می.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رباح
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) جِ ربح ؛ سودها.
-
رباح
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) خمر، شراب .
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (اِخ ) از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعه ٔ اُحُدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوه ٔ یمامه کشته شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1).
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1).
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به اندلس . (آنندراج ) (از متن اللغة). قلعه ای است به اندلس و از آن قلعه است محمدبن سعد لغوی و قاسم بن شارب فقیه و محمدبن یحیی نحوی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). نام شهری واقع در اندلس از اعمال طلیطلة. (از معجم البلد...
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است . رجوع به منتهی الارب در معنی «نام جانور...» همین کلمه شود.
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (اِخ ) نام نهری بوده در نزدیکی نهر ریگستان و شهر بخارا در عهدرودکی ، و نزدیک هزار بستان و کاخ را بجز اراضی سیراب میکرد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 96 شود.
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (اِخ ) یا رباح الاسودیا رباح حبشی . پدر بلال حبشی ، غلام و مؤذن معروف پیغمبر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 473 و قاموس الاعلام ترکی و عقدالفرید ج 5 ص 16 و الاصابة ج 1 قسم 1 شود.
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ ] (ع اِ) سود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان ). فزونی در تجارت ، و آن اسم است برای آنچه سود برده میشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) : آن یکی در کشتی ازبهر رباح وآن یکی بافسق و دیگر باصلاح . مولوی .||...
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و آزادشده ٔ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوه ٔ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم 1) . و رجوع به رباح (آزادشده ٔ بنی جحجبا) شود.
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رَ] (ع مص ) سود کردن . (دهار) (مصادراللغه ٔ زوزنی چ بینش ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رِبْح . رَبْح . (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر فوق شود: رباح کسی در بازرگانی خویش ، رباح بازرگانی کسی ؛ فزونی یافتن تجار...
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَبَح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). رجوع به رَبَح شود. || ج ِ رابح . (منتهی الارب ) (متن اللغة). رجوع به رابح شود. || ج ِ رُبَح . (متن اللغة). رجوع به رُبَح شود.
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رُ ] (ع اِ) رباح . میمون نر. اسمی است از رُبّاح که زمخشری تخفیف آنرا جایز شمرده است . (از اقرب الموارد). میمون نر. مخفف رُبّاح در لهجه ٔ یمن . || بچه ٔ میمون . (از متن اللغة). || بچه شتر لاغر. (از اقرب الموارد).
-
رباح
لغتنامه دهخدا
رباح . [ رُب ْ با ] (ع اِ) بزغاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). ج ، ربابیح . (اقرب الموارد). || کبی نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء).میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجه ٔ یمن ...
-
رباح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] rabāh ۱. سود؛ فایده.۲. خمر؛ می.