کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
را سرزنش کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
را فهمیده
دیکشنری فارسی به عربی
أحاطَ بـ
-
را دریافت
دیکشنری فارسی به عربی
أحاطَ بـ
-
را آهِن
لهجه و گویش بختیاری
râ-âhen راهآهَن.
-
ری را
واژهنامه آزاد
در افسانه های کهن ایرانی ری را به زنی گفته میشود که سرسبزی را به جنگل های مازندران میدهد, در گویش مازندرانی به معنی آگاه باش و هوشیار باش, نیز معنی میشود زن هوشیار
-
ری را
واژهنامه آزاد
ری را به معنی زن می باشد. || مطابق یک افسانه قدیمی در شمال بانویی است که باعث زیبایی جنگل های مازندران می شود. || نوعی باران در شمال است. || نام قدیمی شهر بابل بوده است. || ری را، در زبان مازندرانی به معنای "هان!" ، "آگاه باش!" ، "بیدار باش!" و...
-
را دین
واژهنامه آزاد
منسوب به راد ،جوانمرد
-
زابه را
واژهنامه آزاد
کسی که در راه سفر مجبور به زایمان شود؛ زا به راه.
-
گره برزدن گوش را
لغتنامه دهخدا
گره برزدن گوش را. [ گ ِرِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) گوش مالیدن : چو در روز پیچیدی اندام راگره برزدی گوش ضرغام را.نظامی (ازآنندراج ).
-
قابل شما را ندارد
فرهنگ واژههای سره
سزاوارتان نیست
-
شورش را درآوردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. دَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.)کار را به افراط کشیدن ، از حد اعتدال خارج شدن .
-
فلنگ را بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) (عا.) گریختن ، فرار کردن .
-
جان را زدن
لغتنامه دهخدا
جان را زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن بخاطر نجات جان . کشتن برای رهایی از مرگ : بیرون آمد [ عبداﷲ زبیر ] با کم از ده تن که نه از پیش وی دررمیدند چنانکه روبهان از پیش شیران گریزند و جان را می زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). رجوع به جان را کوشیدن شود...
-
جان را کوشیدن
لغتنامه دهخدا
جان را کوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر جان کوشیدن . بخاطر حفظ جان جنگیدن : جز این نیز چندان بچنگ آوریم چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم . فردوسی .آن ملاعین جنگی کردند...چنانکه داد میدادند که جان را میکوشیدند. (تاریخ بیهقی ). رجوع به جان را زدن شود.
-
زبان را درکشیدن
لغتنامه دهخدا
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی باش تا فردا علم گردد.سعدی .
-
زبان را گره زدن
لغتنامه دهخدا
زبان را گره زدن . [ زَ گ ِرِ هَْ زَ دَ ] ساکت شدن . خموشی گزیدن : چو شمعون بپرداخت زین داستان زبانرا گره زد هم اندر زمان .شمسی (یوسف و زلیخا).