کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رایق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رایق
/rāyeq/
معنی
۱. خالص؛ صاف؛ صافی.
۲. پسندیده؛ مطلوب؛ خوشایند و نیکو.
۳. خوشرو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رایق
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . رائق ] (اِفا.) 1 - صاف ، صافی . 2 - خوش آیند.
-
رایق
لغتنامه دهخدا
رایق . [ ی ِ ] (ع ص ) رائق . اسم فاعل از ریشه ٔ «روق ».آب جاری و صاف . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر چیز صاف و لطیف . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خالص و بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، روق ، رَوْقة. (از اقرب الموارد). || مرد تهیدست ....
-
رایق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: رائق] [قدیمی] rāyeq ۱. خالص؛ صاف؛ صافی.۲. پسندیده؛ مطلوب؛ خوشایند و نیکو.۳. خوشرو.
-
واژههای همآوا
-
رعیق
لغتنامه دهخدا
رعیق . [ رَ ] (ع مص ) شنیدن آواز شکم ستور وقت دویدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شنیدن آواز نره ٔ ستور چون در غلاف خود بجنبد. (ناظم الاطباء).بانگ قضیب است . (مهذب الاسماء).
-
رایغ
لغتنامه دهخدا
رایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ریشه ٔ «روغ ». رائغ. راه مایل و کژ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || کسی که در پنهانی گریزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || محیل مانند روباه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ||...
-
جستوجو در متن
-
رایقة
لغتنامه دهخدا
رایقة. [ ی ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث رایق . رجوع به رایق و رایقات شود.
-
شگفتانگیز
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعجابآمیز، اعجابانگیز، پرشگفت، تعجبآور، تعجبانگیز، حیرتآور، حیرتانگیز، حیرتزا، رایق، شگفتآور، عجیب ۲. اعجوبه
-
کاجو
لغتنامه دهخدا
کاجو. (اِخ ) حاکم جانب غربی بغداد: و والوا کاجو الجانب الغربی و جعل الجانب الشرقی الی ابی الفتح تتج الحجری و اخیه ابی الفوارس سخرباس شرکة بینهما. (کتاب الاوراق صولی ص 82).... و فی هذاالشهر مات المعروف بزنجی الکاتب و کان مقدما فی الکتبة مذ ایام احمدبن...
-
حرانی
لغتنامه دهخدا
حرانی . [ح َرْ را ] (اِخ ) سنان بن ثابت بن قرة پزشک حرانی ، مکنی به ابوسعید. در 331 هَ . ق . در بغداد درگذشت . مسیحی بود و اسلام آورد. او راست : رساله ای برای ابن رایق .رساله ای برای ابوالحسن علی بن عیسی . رساله ای در اخبار نیاکان خودش . رساله ای در ...
-
بهاءالدین
لغتنامه دهخدا
بهاءالدین . [ب َ ئُدْ دی ] (اِخ ) محمدالاوشی . مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی : ای بهای اوشی تو بهای اوشی و هر چند نظم او مطبوع و رایق بود ولیکن نثر او بر نظم فایق است وجمله ٔ افاضل عصر انصاف داده ان...
-
تعریش
لغتنامه دهخدا
تعریش . [ ت َ ] (ع مص ) حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً؛ حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را. || درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیوسته افروخته ماندن هیزم . ...
-
شایع
لغتنامه دهخدا
شایع. [ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از شائع تازی . بمعنی بهره ٔ بخش ناکرده . (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصه ٔ دیگران . مشاع . (یادداشت مؤلف ). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف . چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء...
-
مخبر
لغتنامه دهخدا
مخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن : کس بود کو را منظر بود و مخبر نی میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر. فرخی .در جهان هردو تنی را سخن از منظر او...