کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راید
/rāyed/
معنی
۱. جاسوس.
۲. فرستادهشده از طرف کسی.
۳. آنکه قبل از کاروان یا گروهی برای یافتن جا میرود تا کاروان در آنجا منزل کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راید
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . رائد ] (اِفا.) 1 - پیشرو. 2 - جوینده . 3 - جاسوس . 4 - کسی که او را برای یافتن جای مناسب از پیش می فرستادند.
-
راید
لغتنامه دهخدا
راید. [ ی ِ ] (اِخ ) رائد. محله ٔ عظیمی است در فسطاط مصر. (از معجم البلدان ).
-
راید
لغتنامه دهخدا
راید. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رائد. اسم فاعل از ریشه ٔ «رود». جوینده و خواهنده . (منتهی الارب ). جوینده و طلب کننده و خواهنده . (ناظم الاطباء). ج ، رادة، رُوّاد، رائدون . (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنکه او را جهت طلب آب و علف فرستاده باشند...
-
راید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: رائد، جمع: رُوّاد] [قدیمی] rāyed ۱. جاسوس.۲. فرستادهشده از طرف کسی.۳. آنکه قبل از کاروان یا گروهی برای یافتن جا میرود تا کاروان در آنجا منزل کند.
-
جستوجو در متن
-
خبرچین
واژگان مترادف و متضاد
جاسوس، خبرکش، راید، غماز، منهی، نمام
-
خبرگیر
واژگان مترادف و متضاد
جاسوس، خبرآور، خبرچین، راید، خبرجو، خبرکش
-
جاسوس
واژگان مترادف و متضاد
خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی
-
خبرکش
واژگان مترادف و متضاد
۱. خبرآور، سخنچین، نمام ۲. جاسوس، خبرگیر، راید
-
خبرآور
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاسوس، خبرگیر، راید، منهی، نوند ۲. پیک، قاصد ۳. گل قاصد
-
رایدة
لغتنامه دهخدا
رایدة. [ ی ِ دَ ] (ع ص ، اِ) رائدة. مؤنث راید. اسم فاعل از ریشه ٔ «رود». رادة. رُوادة. زنی که در همسایه ٔ خود بسیارآمد و شد نماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
منازل
لغتنامه دهخدا
منازل . [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ منزل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود. منزلها. خانه ها.مسکنها. مکانها. (از ناظم الاطباء). سرایها : مقاله ٔ دوم در تدبیر منازل و آن مشتمل بر پنج فصل است ، فصل اول در سبب احتیاج ب...
-
پیشرو
لغتنامه دهخدا
پیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقابل پس رو. کسی که پیشاپیش کسان رود خاصه پیشرو سپاهیان و آنرا مقدمه و مقد...