کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رایح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رایح
معنی
(یِ) [ ع . رائح ] (اِفا.) 1 - بو دهنده . 2 - بو کننده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رایح
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . رائح ] (اِفا.) 1 - بو دهنده . 2 - بو کننده .
-
رایح
لغتنامه دهخدا
رایح . [ ی ِ ] (ع ص ) رائح . اسم فاعل از ریشه ٔ «روح »، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، رَوْح . (المنجد). شبانگاه آینده . (منتهی الارب ). || کسی که در شبانگاه کاری کند. ج ، رایحون . || مرد شادمانی کننده . ج ، رایحون . || ...
-
واژههای همآوا
-
رایه
لغتنامه دهخدا
رایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) جوششی که بر سر و روی اطفال برآید، و بعربی سعفة خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). جوش .
-
رعیه
لغتنامه دهخدا
رعیه . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) رَعیَت . رَعیَة : امیری بر سر ارباب حکمت ترا ارباب حکمت چون رعیه تو آن معطی مکرم کز تو هرگزنباشد کف رادت بی عطیه . سوزنی .رجوع به رَعیَت شود.
-
رایه
واژهنامه آزاد
(عربی) مجازاً، شاه و خدم و حشم وی. سلطان و درباریان و کوکبه و دستگاه خود شاه و ارکان مملکت و اعیان دولت و درباریانش (رک دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
پی پرکرده
لغتنامه دهخدا
پی پرکرده . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کره اسب و خر قوی شده و جز آن دو. || کنایه است از زیرک و مجرب . (فرهنگ نظام ). مرد کارآزموده و گرم و سرد روزگار چشیده . (آنندراج ) : نقش پای ناقه را از رشک می پوشد بخاک چون صبا هرگز ندیدم رند پی پ...
-
آمره
واژهنامه آزاد
آمُرِه ای؛ از گویش های مرکزی ایران که در روستای آمره از توابع شهرستان خلجستان استان قم رایح است. ریشه میانة این گویش پهلوی اشکانی (پارتی) و ریشه باستان آن، فارسی باستان است. مشترکات فراوانی با دیگر کویش های مرکزی دار که ما بین قم، کاشان، اصفهان تا شی...
-
رایحة
لغتنامه دهخدا
رایحة. [ ی ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) رایحه . رائحة. اسم فاعل از ریشه ٔ «روح ». مؤنث رائح . زن شادمانی کننده . (ناظم الاطباء). || زنی که درشبانگاه آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، روائح .(المنجد). || زنی که در شبانگاه کار کند.(ناظم الاطباء). رجوع به ر...