کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رایة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رایة
لغتنامه دهخدا
رایة. [ ی َ ] (اِخ ) سرزمینی است در بلاد هذیل . (از معجم البلدان ).
-
رایة
لغتنامه دهخدا
رایة. [ ی َ ] (اِخ ) محله ای است در فسطاط مصر، و در وسط آن مسجد عمروبن عاص قرار دارد. (از معجم البلدان ).
-
رایة
لغتنامه دهخدا
رایة. [ ی َ ] (ع اِ) رایت . رجوع به رایت شود.
-
رایة
لغتنامه دهخدا
رایة. [ ی َ] (ع مص ) رایت . رؤیت . رأی . دیدن . || دانستن . (منتهی الارب ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
واژههای مشابه
-
رایه
لغتنامه دهخدا
رایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) جوششی که بر سر و روی اطفال برآید، و بعربی سعفة خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). جوش .
-
رأیة
لغتنامه دهخدا
رأیة. [ رَءْ ی َ ] (ع اِ) رایت . علم . (از ناظم الاطباء). علم و بقولی نشانه ای که برای دیدن برپا کنند تا مردم ببینند و گویا اصل رایت است که الف را به همزه بدل کرده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایت شود.- رایةالاخفاق ؛ علم نیازمندی . (ناظم الاطبا...
-
رأیة
لغتنامه دهخدا
رأیة. [ رَءْ ی َ ] (ع مص ) رأی . رؤیة. رآءة. رؤیان . دیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
راية
دیکشنری عربی به فارسی
پرچم , بيرق , نشان , علا مت , علم , درفش , پرچم دار , ناوبان دوم , اشاره , دسته , گروه , سربازي که حامل پرچم است رنگ ابي کمرنگ
-
رایه
واژهنامه آزاد
(عربی) مجازاً، شاه و خدم و حشم وی. سلطان و درباریان و کوکبه و دستگاه خود شاه و ارکان مملکت و اعیان دولت و درباریانش (رک دهخدا).
-
ذات رایة
لغتنامه دهخدا
ذات رایة. [ ت ُ ی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) هر زن بدکاره به جاهلیت که بر بام خانه علم افراشتی تا مردان بدان نشان بقضای وطر بدانجا شدندی . ج ، ذوات رایات .
-
أبدي رأيه
دیکشنری عربی به فارسی
نظر خود را ابراز داشت
-
أعرب عن رأيه
دیکشنری عربی به فارسی
ابراز عقيده کرد
-
واژههای همآوا
-
رعیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. برزگر، روستایی ۲. تبعه