کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راکع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راکع
/rāke'/
معنی
۱. رکوعکننده؛ خمشونده؛ سرفرودآورنده.
۲. فروتنیکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راکع
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رکوع کننده ، 2 - فروتنی .
-
راکع
لغتنامه دهخدا
راکع. [ ک ِ ] (ع ص ) هر چیزی که سر فرودآرد. ج ، راکعون ، رُکَّع، رکوع . (از المنجد) (از متن اللغة). سر فرودآرنده و فروتنی نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشت خم دهنده . (مهذب الاسماء) (دهار) : و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر...
-
راکع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] rāke' ۱. رکوعکننده؛ خمشونده؛ سرفرودآورنده.۲. فروتنیکننده.
-
واژههای همآوا
-
راکا
لغتنامه دهخدا
راکا. (اِخ ) شهری است در سوریه در کنار فرات که در حدود 8000 تن جمعیت دارد. و در جنب شهرهای قدیمی نیکوفوریون و کالینیکون و کونستانتینوپولیس واقع شده است . و در آغاز قرن نهم م . پایتخت هارون الرشید خلیفه بوده است .
-
جستوجو در متن
-
رکع
لغتنامه دهخدا
رکع. [ رُک ْ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راکِع.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به راکع شود.
-
رکوع
لغتنامه دهخدا
رکوع . [ رُ ] (ع ص ) ج ِ راکِع.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به راکع شود.
-
رُکَّعاً
فرهنگ واژگان قرآن
رکوع کنندگان (جمع راکع ، رکوع به معناي مطلق انحنا و خم شدن است)
-
راکعون
لغتنامه دهخدا
راکعون . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راکع در حال رفع : الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون . (قرآن 55/5). الراکعون الساجدون الاَّمرون بالمعروف . (قرآن 112/9). رجوع به راکع شود.
-
راکعین
لغتنامه دهخدا
راکعین . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راکع در حال نصب و جر : و ارکعوا مع الراکعین . (قرآن 43/2). و اسجدی و ارکعی مع الراکعین . (قرآن 43/3). رجوع به راکع شود.
-
تشهد
لغتنامه دهخدا
تشهد. [ ت َ ش َهَْ هَُ ] (ع مص ) به تحیات نشستن و شهادت آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تحیات خواندن در نماز. (زمخشری ). اشهد ان لااله الااﷲ گفتن در نمازو نشستن تا آنجا و فی الحدیث : یعلمنا التشهد کما یعلمنا السورة؛ ای التحیات اﷲ. (منتهی الارب...
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُ ] (ع ص ) رست . (منتهی الارب ). || سخت . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) : آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی آنکه در مذهب صلب است و به صلبی چو عمر. فرخی .ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین زیرکان با تو نیارند زداز علم نفس . سنائی . ||...
-
سجدة
لغتنامه دهخدا
سجدة. [ س َ / س ِ دَ ] (ع مص ) سر بر زمین نهادن . (منتهی الارب ). پیشانی بر زمین نهادن . (مهذب الاسماء) : سر از سجده برداری و این شراب کشی یاد فرخنده رخ مهتری . منوچهری .سر بر زمین بسجده نهاده ست بی رکوع آن کو نه ز اوصیا بسوی انبیا شده ست . ناصرخسرو....
-
ضیغم
لغتنامه دهخدا
ضیغم . [ ض َ غ َ ] (اِخ ) ابن مالک مکنی به ابومالک العابد. مردی پرهیزکار ودیندار و متقی بود و از زهد و ورع وی حکایتها نقل کرده اند. عبیداﷲبن عمر قال : اتیت صاحباً لی یقال له عمران بن مسلم فارانی موضعین مبتلین فی مسجده احدهما بحذاء الاَّخر، فقلت ما هذ...