کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راس راس کُنى
لهجه و گویش بختیاری
râs râs koni راستى راستى.
-
راس راسی،راس راسکی
لهجه و گویش تهرانی
راستی، واقعی ،به درستی
-
CC2
فونِ راس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ← فرماندهی و نظارت رایاسپهر
-
در رأس
فرهنگ واژههای سره
در بالا
-
راس ساعت
فرهنگ واژههای سره
سر ساعت
-
عقده ٔ رأس
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ رأس . [ع ُ دَ / دِ ی ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) عقدةالرأس . محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر در سر دایره ٔ مفروضه . رجوع به عقدة و عقده و عقدتین و عقده ٔ ذنب شود : کجا ماند جهان را روشنائی چو خورشید افتد اندر عقده ٔ رأس . سنائی .بگسلد ار حد کند عقده ٔ...
-
Algol
رأسالغول
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] نخستین ستارۀ دوتایی گرفتی/کسوفی شناختهشده که قدر آن در تناوبی تقریباً 2/9 روزه، بین 2/1 و 3/4 تغییر میکند
-
isolated vertex
رأس تنها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] رأسی از یک گراف که بر هیچ یالی واقع نیست
-
acrodromous
رأسرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی نوعی رگبندی دارای دو یا چند رگبرگ اولین یا رگبرگهای دومین ضخیمشده که بهصورت قوسهایی همگرا به سمت رأس برگ میروند، اما در قاعده انحنا ندارند
-
Alpheratz
رأس مسلسله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] زیرغولی از ردۀ ب9 با قدر 2/1 و فاصلۀ 100 سال نوری از زمین
-
رأس الجدی
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ لْ ج َ دَ) [ ع . ] (اِمر.) بخشی از منطقة البروج به محاذات اول برج جدی . ورود خورشید به این منطقه برابر با اول زمستان است .
-
رأس السرطان
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ لْ سَ رَ) [ ع . ] (اِمر.) بخشی از منطقة البروج به محاذات اول برج سرطان . ورود خورشید به این منطقه ، اول تابستان است .
-
رأس المال
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ) [ ع . ] (اِمر.) اصل سرمایه ، مایه .
-
ذومائة رأس
لغتنامه دهخدا
ذومائة رأس .[ م ِ ءَ ت َ رَ ءْ ] (ع اِ مرکب ) ذومائة شوکة. قرصعنة. و آن گیاهی است طبی .
-
راس ریواس
لغتنامه دهخدا
راس ریواس . (اِ مرکب ، اتباع ) از الفاظ مترادف است نظیر تورت مرت و خردمرد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 7). اشیاء کوچک و جزئی . مقدار نامعین و اندک . (از فرهنگ اشتینگاس ص 563). در فرهنگهای دیگر چنین ماده ای دیده نشد.