کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راه و بیراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ramp 1
راهگَرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مشترک حملونقل] راه کوتاهی که دو شاخۀ مجاور یک تقاطع را به یکدیگر متصل کند
-
راه نوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] ← راه اپتیکی
-
optical path, optical distance, optical length
راه اپتیکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] حاصلضرب ضریب شکست در فاصلهای که پرتوِ نور در محیط طی میکند متـ . راه نوری
-
driveway
راه اختصاصی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] راهی که یک راه عمومی را به ساختمان یا زمین خصوصی متصل سازد
-
emergency road
راه اضطراری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] راهی برای کمکرسانی در مواقع اضطراری
-
exit road
راه خروجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] راه منشعب از راه اصلی برای خروج وسایل نقلیه متـ . خروجی
-
arterial road
راه شریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] راه یا خیابان اصلی در شبکۀ ارتباطی شهری متـ . شریانی 2
-
roadway
راه شنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] راهی که با شن روسازی شده باشد
-
toll road
راه عوارضی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] راهی که با پرداخت عوارض میتوان از آن عبور کرد
-
بریدن راه
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ نِ)(مص ل .)راهزنی ، دزدی .
-
راه بریدن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص ل .) 1 - راه پیمودن . 2 - دزدی از مسافران ، راهزنی .
-
راه دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) رخصت دادن .
-
راه داشتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .) قطع طریق کردن ، راهزنی کردن .
-
راه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص م .) راه را سد کردن ، سر راه را گرفتن .
-
راه نرفته
فرهنگ فارسی معین
(نَ رَ تِ) (ص مر.) تجربة نادیده .