کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهاندازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهاندازی
فعل
بن گذشته: راهاندازی کرد
بن حال: راهاندازی کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
boot 1, bootstrap
راهاندازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] عمل به راه انداختن سامانههای عامل
-
واژههای مشابه
-
hot start
راهاندازی داغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] نوعی راهاندازی که در آن پس از روشن کردن موتور توربینی، دمای داخلی آن بهحدی بالا میرود که به موتور آسیب جدی وارد میشود و بازرسی فنی آن الزامی است
-
boot 2
راهاندازی کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] به کار انداختن سامانههای عامل پس از آن که کاربر دستگاه رایانه را روشن میکند
-
aborted start
راهاندازی نافرجام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ناتمام ماندن فرایند روشن شدن هواگَرد به دلیل عدم احتراق طبیعی در محدودۀ زمانی مقرر
-
hung start, false start
راهاندازی ناقص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] نوعی راهاندازی که در آن موتور توربینی به گردش درمیآید، اما دور آن به حد پایدار نمیرسد
-
راه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاده، سبیل، سلک، شاهراه، صراط، طریق، گذرگاه، مسلک، مسیر، معبر، ممر، منهاج، منهج، نهج ۲. روال، روش، شعار، شیوه، ، طرز، طریقت، طریقه، ، منوال، ۳. رسم، عادت ۴. مجرا ۵. وضع
-
راه
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = رای . راج . راجه : پادشاه هندوستان .
-
راه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - جاده ، گذرگاه . 2 - قانون ، روش . 3 - پردة موسیقی ، نغمه .
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ر...
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ نظام ) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه .
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . [ هِن ْ ] (ع ص ) راهی . با رفاه در زندگی . (از متن اللغة). فراخ . (از ناظم الاطباء). عیش ٌ راه ؛ زیست فراخ . (ناظم الاطباء). زندگی ساکن و بارفاه . (از اقرب الموارد). || ساکن . (از متن اللغة). دریای ساکن . (از اقرب الموارد). || طعام راه ؛ طعام د...
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...
-
راه
دیکشنری فارسی به عربی
اسلوب , ترخيص , طريق , طريق سريع , کيف , مسار , وصول
-
راه
لهجه و گویش گنابادی
rah در گویش گنابادی یعنی پیاده روی ، جاده