کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهگذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهگذر
/rāhgozar/
معنی
۱. کسی که از راهی گذر میکند؛ آنکه از راهی عبور میکند؛ عابر.
۲. مسافر.
۳. (اسم) ‹راهگذر› راهی که از آن گذر میکنند؛ راه عبور؛ راه و گذرگاه؛ معبر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده
۲. شارع، کوچه، گذرگاه، معبر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهگذر
واژگان مترادف و متضاد
۱. رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده ۲. شارع، کوچه، گذرگاه، معبر
-
راهگذر
لغتنامه دهخدا
راهگذر. [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) رهگذر. گذرنده از راه . عابر. که از راه بگذرد.که از راه عبور کند. عابر سبیل : چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟(تاریخ طبرستان ). || مسافر. (ناظم الاطباء). || ابن سبیل . (یادداشت مؤلف ...
-
راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹رهگذر، راهگذار، رهگذار› [قدیمی] rāhgozar ۱. کسی که از راهی گذر میکند؛ آنکه از راهی عبور میکند؛ عابر.۲. مسافر.۳. (اسم) ‹راهگذر› راهی که از آن گذر میکنند؛ راه عبور؛ راه و گذرگاه؛ معبر.
-
جستوجو در متن
-
راهگذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] rāhgozār = راهگذر
-
عابر
واژگان مترادف و متضاد
راهگذر، رونده، رهگذر
-
مجتاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mojtāz کسی که از جایی بگذرد؛ گذرنده؛ راهگذر.
-
رونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ravande کسی که به راهی میرود؛ راهگذر.
-
رونده
واژگان مترادف و متضاد
ذاهب، راهگذر، راهی، رهرو، سالک
-
رهگذر
واژگان مترادف و متضاد
۱. راهگذر، رونده، عابر ۲. گذرگاه، معبر
-
گذرنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. راهگذر، رهسپر، رهگذر ۲. بیدوام، گذرا
-
عابر
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) راهگذر، گذرنده . ج . عابرین .
-
رهرو
واژگان مترادف و متضاد
۱. درویش، سالک، عارف ۲. راهرو، راهگذر، ، پیسپار، رونده
-
آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبراه، آبره، آوره، آبْرو› 'ābrāhe ۱. راه آب؛ راهگذر آب؛ مجرای آب.۲. گذرگاه سیل.
-
آب شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābšib ۱. راه آب که از بالا به نشیب آورده باشند؛ راهگذر آب که شیب بسیار داشته باشد.۲. آبی که با سرعت زیاد حرکت کند.