کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهنمونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهنمونی
/rāhne(o)muni/
معنی
راهنمایی و رهبری؛ هدایت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهنمونی
لغتنامه دهخدا
راهنمونی . [ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (حامص مرکب ) رهنمونی . عمل راهنمون . هدایت و دلالت . (ناظم الاطباء). دلالت . هدایت . راهنمایی . رهنمایی .ارشاد. ارائه ٔ طریق : و به راهنمونی مهران شنان که از فالگویان ترکان شنیده بود... (مجمل التواریخ و القصص ). و رجوع ب...
-
راهنمونی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] rāhne(o)muni راهنمایی و رهبری؛ هدایت.
-
جستوجو در متن
-
هدایت
واژگان مترادف و متضاد
ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی ≠ اضلال
-
رهنمونی
لغتنامه دهخدا
رهنمونی . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ] (حامص مرکب ) عمل و صفت رهنمون . (ناظم الاطباء). رهنمایی . راهنمایی . راهنمونی . ارشاد. (یادداشت مؤلف ). استهداء. (منتهی الارب ) : چه چاره است و درمان این کار چیست درین رهنمونی مرا یار کیست . فردوسی .کسی را که یزدا...
-
رهنمایی
لغتنامه دهخدا
رهنمایی . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) راهنمائی . هدایت و دلالت و ارشاد. (ناظم الاطباء). راهنمایی . رهنمونی . راهنمونی . (یادداشت مؤلف ) : چه طرفها که نبستم ز رهنمایی دل دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر. خاقانی .گمراه و سخن ز رهنمایی در ده نه...
-
راهنمایی
لغتنامه دهخدا
راهنمایی . [ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) راهنمائی . عمل راهنمای .دلالت و هدایت . (ناظم الاطباء). ارائه ٔ طریق . رهنمایی . رهنمونی . راهنمونی . راهنمون شدن . ارشاد. رهبری . هدی . (منتهی الارب ) : و راهنمایی شان کرده بود به چنگ زدن به چیزی که هرگز نگ...
-
راهنمون
لغتنامه دهخدا
راهنمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) رهنمون . راهنما. (نظام ). راهنما که بعربی دلیل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). راهنما و براستا. (ناظم الاطباء). هادی و نماینده ٔ راه . (آنندراج ). رهنما. دلیل .هادی . مرشد : و راهنمون است بر هستی و یگانگی او، آسم...
-
مشاهدت
لغتنامه دهخدا
مشاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن . به چشم دیدن . مشاهدة. مشاهده : و کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه ). از مشا...
-
ارشاد
لغتنامه دهخدا
ارشاد. [ اِ ] (ع مص ) راه نمودن . (منتهی الأرب ). راه راست نمودن . راه بحق نمودن . راه حق نمودن . (غیاث اللغات ). راه نمودن بحق . رهبری . رهنمونی . راهنمائی . رهنمائی . هدایت . راهنمونی . براه آوردن . بره آوردن . بسامان آوردن . ضد اضلال : و قد انار ...
-
راه نمودن
لغتنامه دهخدا
راه نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن راه . ارائه ٔ طریق . دلالت . (دهار). راهنمایی کردن : سواری فرستاد نزدیک شاه یکی نامه بنوشت و بنمود راه . فردوسی .مرا این هنرها زاولاد خاست که هرسو مرا راه بنمود راست . فردوسی .اسماعیل هاجر را بی...
-
نصیحت
لغتنامه دهخدا
نصیحت . [ن َ ح َ ] (از ع ، اِ) پند. اندرز. وعظ. موعظه . (ناظم الاطباء). پند بی آمیغ. موعظت . خیرخواهی . نکوخواهی . (یادداشت مؤلف ). نصیحة : آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمةاﷲ علیه کرد و نمود از شفقت و نصیحت ها که واجب داشت نوخاستگان . (از تاری...