کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهنمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهنمون
/rāhne(o)mun/
معنی
آنکه راهی را بهکسی نشان میدهد و او راهنمایی میکند؛ رهبر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهنمون
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص مر.) راهنما، راهبر.
-
راهنمون
لغتنامه دهخدا
راهنمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) رهنمون . راهنما. (نظام ). راهنما که بعربی دلیل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). راهنما و براستا. (ناظم الاطباء). هادی و نماینده ٔ راه . (آنندراج ). رهنما. دلیل .هادی . مرشد : و راهنمون است بر هستی و یگانگی او، آسم...
-
راهنمون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹رهنمون، راهنما› [قدیمی] rāhne(o)mun آنکه راهی را بهکسی نشان میدهد و او راهنمایی میکند؛ رهبر.
-
جستوجو در متن
-
راهنمای
لغتنامه دهخدا
راهنمای . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) راهنما. رهنما. رهنمای . دلال . هادی . رشید. (دهار) : بمراد دل تو بخت بود راهنمای بهمه کاری یزدانت نگهدار و معین . فرخی .در سپاهان شدی به طالع سعدهم بدان طالع آمدی بیرون دولت اندر شدنت راهنمای بخت در آمدنت راهن...
-
راه نماینده
لغتنامه دهخدا
راه نماینده . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) راهنمای . راهنما. دلیل . ره نماینده . راهنما. رهنمای : سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده تر اخلاق خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). و رجوع به راهنما و رهنما و راهنمای و راهنمون و ر...
-
رهنمون شدن
لغتنامه دهخدا
رهنمون شدن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راهنمون شدن . رهنماگشتن . راهنمایی کردن : ز موسیقی آورد سازی برون که آن را نشدکس جز او رهنمون . نظامی .بود که لطف ازل رهنمون شود حافظوگرنه تا به ابد شرمسار خود باشیم . حافظ.رجوع به رهنمایی و رهنمو...
-
رهنمون
لغتنامه دهخدا
رهنمون . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) نماینده ٔراه . (ناظم الاطباء). نماینده ٔ راه که به تازیش هادی خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رهبر. راهبر. مرشد. راهنمون . راهنما. رهنمایی . (یادداشت مؤلف ) : چه گفتند در داستان درازنباشد کس از رهنمون بی نیاز. ا...
-
راهنمونی
لغتنامه دهخدا
راهنمونی . [ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (حامص مرکب ) رهنمونی . عمل راهنمون . هدایت و دلالت . (ناظم الاطباء). دلالت . هدایت . راهنمایی . رهنمایی .ارشاد. ارائه ٔ طریق : و به راهنمونی مهران شنان که از فالگویان ترکان شنیده بود... (مجمل التواریخ و القصص ). و رجوع ب...
-
مدل
لغتنامه دهخدا
مدل . [ م ُ دِل ل ] (ع ص ) هادی . راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون . دلیل . (یادداشت مؤلف ). دلالت کننده . هدایت کننده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادلال . رجوع به ادلال شود : مثنوی او چو قرآن مدل هادی بعضی و بعضی را مضل . شیخ بهائی .|| توفیق ر...
-
امانی هروی
لغتنامه دهخدا
امانی هروی . [ اَ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) میرزا... مشهور به میر میخچه . از شاعران قرن دهم هجری بود و در 981 هَ . ق . در گذشت . ماده تاریخ زیر از اوست که در مرگ سلطان جغتای (953) گفته است :سلطان جغتا بود گل گلشن خوبی ناگه سوی رضوان اجلش راهنمون شدتاریخ وی...
-
راهنمایی
لغتنامه دهخدا
راهنمایی . [ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) راهنمائی . عمل راهنمای .دلالت و هدایت . (ناظم الاطباء). ارائه ٔ طریق . رهنمایی . رهنمونی . راهنمونی . راهنمون شدن . ارشاد. رهبری . هدی . (منتهی الارب ) : و راهنمایی شان کرده بود به چنگ زدن به چیزی که هرگز نگ...
-
راهنما
لغتنامه دهخدا
راهنما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) رهنما. نشان دهنده ٔ راه که بعربی دلیل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 2).هادی و نماینده ٔ راه . (آنندراج ). کسی که راه نشان میدهد. (فرهنگ نظام ). دلیل و هادی و کسی که شخصی را به راهی هدایت کند و طریق وصول به امری را به...
-
مستشار
لغتنامه دهخدا
مستشار. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازاستشارة. مشورت کرده شده یعنی آنکه با او مشورت کنند و از او صلاح پرسند. (غیاث ) (آنندراج ). کنکاش خواسته شده . کسی که از او طلب مشورت کنند. (ناظم الاطباء). مصلحت گذار. رای زن . رجوع به استشارة شود : گفت پیغمبر ب...
-
راه نمودن
لغتنامه دهخدا
راه نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن راه . ارائه ٔ طریق . دلالت . (دهار). راهنمایی کردن : سواری فرستاد نزدیک شاه یکی نامه بنوشت و بنمود راه . فردوسی .مرا این هنرها زاولاد خاست که هرسو مرا راه بنمود راست . فردوسی .اسماعیل هاجر را بی...