کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهنمایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهنمایی
/rāhna(e,o)māy(')i/
معنی
۱. راه نشان دادن به کسی؛ عمل راهنما.
۲. رهبری؛ هدایت.
۳. رسیدگی به عبور و مرور وسایط نقلیه.
۴. (اسم) دورۀ تحصیلی سهساله بعد از ابتدایی و قبل از دبیرستان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارشاد، رهنمونی، هدایت
فعل
بن گذشته: راهنمایی کرد
بن حال: راهنمایی کن
دیکشنری
guidance, leadership, leading, pointer, tip, traffic
-
جستوجوی دقیق
-
راهنمایی
واژگان مترادف و متضاد
ارشاد، رهنمونی، هدایت
-
pilotage 1
راهنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] کمک به ناخدای کشتی در ناوبری در هنگام ورود به بندر و خروج از آن
-
راهنمایی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) عمل راهنما، هدایت ، راهبری . ؛ ادارة ~ و رانندگی اداره ای که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است .
-
راهنمایی
لغتنامه دهخدا
راهنمایی . [ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) راهنمائی . عمل راهنمای .دلالت و هدایت . (ناظم الاطباء). ارائه ٔ طریق . رهنمایی . رهنمونی . راهنمونی . راهنمون شدن . ارشاد. رهبری . هدی . (منتهی الارب ) : و راهنمایی شان کرده بود به چنگ زدن به چیزی که هرگز نگ...
-
راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rāhna(e,o)māy(')i ۱. راه نشان دادن به کسی؛ عمل راهنما.۲. رهبری؛ هدایت.۳. رسیدگی به عبور و مرور وسایط نقلیه.۴. (اسم) دورۀ تحصیلی سهساله بعد از ابتدایی و قبل از دبیرستان.
-
راهنمایی
دیکشنری فارسی به عربی
امر , تحذير , توجيه , هدف , وجه
-
واژههای مشابه
-
traffic signal, traffic light, stop light
چراغ راهنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] دستگاهی متشکل از سه چراغ زرد و سبز و قرمز برای تنظیم عبور وسایل نقلیه، بهویژه در تقاطعها
-
guide service
خدمات راهنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] خدماتی که راهنما به گردشگران و جهانگردان در گشتها عرضه میکند
-
traffic signals
علائم راهنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] تمامی نشانههایی که در معابر عمومی و مکانهای حرکت وسایل نقلیه برای تنظیم برنامۀ عبورومرور و اخطار نصب شود
-
pilotage 2, pilotage dues
عوارض راهنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] هزینهای که برای خدمات راهنماییِ تردد در رودخانه یا بندر یا دهانه یا کانال (canal) از کشتیها دریافت میشود
-
راهنمایی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
دليل , عجل مخصي , مر , منادي
-
جلسه راهنمایی
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتِماعٌ تَوْجيهي
-
signal aspect
نمود چراغ راهنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نمای چراغ راهنمایی از دید رانندهای که از روبهرو به آن نزدیک میشود
-
علائم راهنمایی و رانندگی
فرهنگ واژههای سره
نشانه های راهنمایی و رانندگ