کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راهب کشمیری
لغتنامه دهخدا
راهب کشمیری . [ هَِ ب ِ ک َ ] (اِخ ) از گویندگان کشمیر. رجوع به روز روشن ص 238 و فرهنگ سخنوران شود.
-
راهب گیلانی
لغتنامه دهخدا
راهب گیلانی . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) قنوجی بخاری گوید: «دیرنشین صنمکده ٔ گیلان است و در ستایش بتان محبوب خوش بیان و شیوازبان » و سپس بیت زیر را از او نقل میکند:چو نخل بی بر اگر فیض من به کس نرسدبرای سوختن آخر به کار می آیم . (از صبح گلشن ص 172).و رجوع به...
-
راهب مروزی
لغتنامه دهخدا
راهب مروزی . [ هَِ ب ِ م َ وَ ] (اِخ ) صبری مروزی . از مردم مرو بود و ابتدا راهب تخلص میکرد. رجوع به صبری مروزی در همین لغت نامه و صبح گلشن ص 247 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 (ماده ٔ صبری مروزی ) و ریحانة الادب ج 2 ص 456 و فرهنگ سخنوران شود.
-
راهب نایینی
لغتنامه دهخدا
راهب نایینی . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) راهب اصفهانی ، که پژمان بختیاری او را بدین نام ذکر کرده است . رجوع به راهب اصفهانی در همین لغت نامه و بهترین اشعار ص 142 برگزیده ٔ پژمان بختیاری شود.
-
راهب هروی
لغتنامه دهخدا
راهب هروی . [ هَِ ب ِ هََ رَ ] (اِخ ) غضنفر.صبری هروی . که ابتدا راهب تخلص میکرده است . (از الذریعة ج 9 بخش دوم ). و رجوع به راهب مروزی و صبری مروزی در همین لغت نامه شود.
-
راهب آسا
لغتنامه دهخدا
راهب آسا. [ هَِ ] (ص مرکب ) مانند راهب . همچون راهب . مثل راهب : فلک کژروتر است از خط ترسامرا دارد مسلسل راهب آسا. خاقانی .بی چلیپای خم مویت و زنار خطت راهب آسا همه تن سلسله ور باد مرا.خاقانی .
-
ابوجریج راهب
لغتنامه دهخدا
ابوجریج راهب . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ابن ابی اُصیبعه او را از اطبای صدر اسلام می شمرد و رازی در حاوی و ابن بیطار در 25 موضع از کتاب مفردات در شرح دند و اقسام وی نام او برده اند.
-
بلسان راهب
لغتنامه دهخدا
بلسان راهب . [ ب َ ل ِ ن ِهَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محلول الکلی جوهر حسن لبه . میعه ٔ سائله . صبر، و بم تلو. برای التیام جراحات و قرحه ها بکار میرود. (از دایرة المعارف فارسی ).
-
قلمرو راهب
دیکشنری فارسی به عربی
رياسة الدير
-
راهب بزرگ
دیکشنری فارسی به عربی
رييس الدير
-
راهب صومعه
دیکشنری فارسی به عربی
راهب
-
راهب درویش و ساءل
دیکشنری فارسی به عربی
راهب
-
واژههای همآوا
-
راحب
لغتنامه دهخدا
راحب . [ ح ِ ] (اِخ ) نام زن بهمن . کی بهمن پسر اسفندیار بود و مادرش را نام اسنور بود از فرزندان طالوت الملک ، و نام او اردشیر بود، کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است ، و درازدست نیز گویند سبب آنکه برپای ایستاده و دست فروگذاشتی از ...
-
جستوجو در متن
-
capuchins
دیکشنری انگلیسی به فارسی
capuchins، راهب با شلق پوش، راهب کبوشی