کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ران خوک نمک زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ران خوک نمک زده
دیکشنری فارسی به عربی
لحم الخنزير
-
واژههای مشابه
-
رأن
لغتنامه دهخدا
رأن . [ رَءْن ْ ] (ع مص ) گوش کردن سخن کسی را و قبول نمودن . هذا تفسیر ما فی النسخة الصحیحة من القاموس قال رأنه رغنه عن النضربن شمیل عن الخلیل . (از منتهی الارب ). || احمق و سست گردانیدن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || حکم بر سفاهت ...
-
رَانَ
فرهنگ واژگان قرآن
غبار و زنگار نشسته است (ازکلمه رين به معناي غبار و زنگ ، و يا به عبارتي تيرگي است که روي چيز گرانبهايي بنشيند )
-
عط-ران
لغتنامه دهخدا
عط-ران . [ ع ِ ] (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
-
عیش ران
لغتنامه دهخدا
عیش ران . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیش کننده . خوش گذران : هر مه که به یک وطن مه و خوربا هم چو دو عیش ران ببینم .خاقانی .
-
عین ران
لغتنامه دهخدا
عین ران . [ ع َ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) زعرور است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 248). این نامی است که به دیاربکر و اربل و جز آن از مردم مشرق (بین النهرین علیا) به زعرور دهند. (از مفردات ابن البیطار). رجوع به زعرور شود.
-
کشتی ران
لغتنامه دهخدا
کشتی ران . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریانورد. آنکه کشتی را راند. ملاح . سفان . (یادداشت مؤلف ).
-
گرم ران
لغتنامه دهخدا
گرم ران . [گ َ ] (نف مرکب ) تیزران . (آنندراج ). چابک و تیزرو.
-
femoral triangle
مثلث ران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ← ناحیۀ ران
-
femoral region, regio femoralis
ناحیۀ ران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای از اندام پایینی که بین مفصل کوهانه در بالا و مفصل زانو در پایین قرار دارد متـ . مثلث ران femoral triangle
-
rower, oarsman
کرجیران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] فردی که کرجی میراند یا به ورزش کرجیرانی میپردازد
-
نهمت ران
لغتنامه دهخدا
نهمت ران . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کامران : به شاهی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش به شادی باش و در شاهی توانا باش و نهمت ران .فرخی .
-
ستم ران
لغتنامه دهخدا
ستم ران . [ س ِ ت َ ] (نف مرکب ) ستم کننده : شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگرایام دجال دگر گرگ ستم ران پرورد.خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).
-
سپه ران
لغتنامه دهخدا
سپه ران . [ س ِ پ َه ْ ] (نف مرکب ) راننده ٔ سپه . حرکت دهنده ٔ سپه . فرمانده ِ سپاه : گردون عَلَم برخوانمش انجم سپه ران بینمش طاس از مه نو دانمش پرچم ز کیوان خوانمش . خاقانی .شبی کز شبیخون کشد تیغ چون خودچو ماه از کواکب سپه ران نماید.خاقانی .